والا بچه مامان كه باشي جرات چپ رفتن هم چه عرض كنم، فكرشم نمي توني از سرت بگذروني. بخواي هم بكني اولش يه تك زنگ به مامان خانم مي زني و يه گلاب به روتون مي گي و بعد مي ري سر وقت خلافكاريت.
حالا اونوقت با اين وضعيت سوق الجيشي، يه بار از روي غلط زيادي يادت بره كه گوشيتو از حالت سايلنت در بياري رسواي عالم و آدم مي شي.
درست مثل امروز من
😢🤕
ماجرا از اين قرار بود، من صبح كله سحر شنبه در حالي كه هنوز خرس قطبي درونم بيدار نشده بود سرمو انداختم پايين و مثل بچه آدم ( هپلي طور) رفتم سر كار.
بعد از اونجايي كه اين روزها دارم روي نرم افزار بايگاني و دفترتلفن ديجيتال شركت كار مي كنم كه اشكالاتشو دربيارم، پشت ميزي غير از ميز خودم مي شينم كه در واقع شبيه چهارپايه است و با اونهمه دم و دستگاه و كيس و مودم و كيبورد و اسكنر و خرت و پرت هاي ديگه، فقط با يه پيچ به ديوار وصله.
يعني هر لحظه ممكنه با همه اينايي كه گفتم، پخش زمين بشم و برم اون دنيا.
حالا از قضاي روزگار تنها لطفي كه به من شده اينه كه روي اين چارپايه دستگاه تلفني نيست و كسي هم تلفن به من وصل نمي كنه مگه اينكه مريض اورژانسي باشه.
خلاصه تو چنين وضعيتي يكي زنگ مي زنه به گوشي مامان خانم و چون ايشون شماره رو نمي شناسه، اولين فكري كه مي كنه اينه كه من بودم كه تو مخمصه افتادم و زنگ زدم بهش.
گوشي منم سايلنت، ديگه مي تونيد خودتون تصور كنيد كه فقط به بيمارستانا و اورژانس و پليس زنگ نزده بوده.
نزديك ظهر از همه جا بي خبر، رفتم پرينت يه گزارشي رو از توي پرينتر بردارم كه منشي مون گفت: زنگ بزن به مامانت، نگرانت شده.
منم كول و بي خيال... تعجبم زد بيرون؛ گفتم: مطمئني مامانم بوده، مامانم هيچوقت دفتر زنگ نمي زنه.
گفت: نه مامانت بود. از خونه زنگ زد.
از همونجا زنگ زدم به خونه.
مامان خانم: كجايي از صبح هرچي زنگ مي زنم بر نمي داري. دلم هزار راه رفت.
گفتم: گوشيم كنارمه زنگ نخورد اصلا (گوشي ام رو كيس روي ميز بود 😕 نديدم خو) اينجايي هم كه من مي شينم نقطه كوره، حالا چي شده؟
گفت: هيچي يكي زنگ زده بود بهم فكر كردم تويي
گفتم: مامان من دو تا شماره دارم كه تو گوشيت داري. شماره هاي دفترم كه تو دفتر تلفنت نوشتم.
گفت: اون شماره جديد َتو ندارم.😮
گفتم: تو كه مي دوني اون شماره فقط تلگرام روش نصبه و باهاش زنگ نمي زنم جايي.
گفت: نگران شدم خو
گفتم: خوبم مامان جان... باور كن خوبم.
😶
عصري اومدم خونه، داشت باقي شيرين كاريشو واسه ام تعريف مي كرد. خوب كه گوش دادم و حرفاش تموم شد، گفتم: مامان واقعاً از منشي پرسيدي من از صبح اصلاً دفتر رفتم يا نه؟؟؟
😧😧😧 يعني تو نمي دوني من هيچ جا و هيچ كسي رو ندارم كه به خاطرش دفتر رو بپيچونم؟؟؟
گفت: خوب فكر كردم گوشيتو گم كردي، يا كيفتو زدن، يا تصادف كردي يا...
گفتم: ماماااان، سر يه تلفن نشستي داستان ساختي واسه خودتاااااا، فقط پزشكي قانوني زنگ نزدي ها!!!! يعني تو نمي دوني هر اتفاقي بيفته برام من اول زنگ مي زنم به تو؟؟؟؟
گفت: همين ديگه، چون مي دونم گير كه مي كني، اول زنگ مي زني به من و جواب ندادي، نگرانت شدم.
يعني من الان چي كار كنم ؟؟؟؟
😱😱😱😵😵😵
اصلاً چي كار مي تونم بكنم؟؟؟؟
🤐🤐🤐🤔🤔🤔