یکشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۵

دارم فكر مي كنم يكي از تخصصاي من تركوندن ذوق مرگي موجودات ابن الوقته ...
يعني طوري اين كارو مي كنم طرف حداقل احساسي كه از گفتنش بهم پيدا مي كنه، اينه كه از مصاحبت با من پشيمون مي شه...

عصري بعد جلسه كميسيون تخصصي منشيه اومده دم گوش من مي گه : يه چيزي مي گم بين خودمون بمونه باشه؟؟؟
مي گم: (نيست آخه حرف تو دهن خودت مي مونه؟؟؟!!!😶)بگو چي؟
مي گه: بعد مجمع قراره پستاي سازماني تغيير كنه. قراره من بيام جاي تو، تو بري جاي مدير اداري
مي گم: ( آهااااان... اونوخت  وقتي داشتي واسه رئيست خيار پوست مي كندي، بهت گفت؟؟؟؟ 🤔) خوب كه چي؟
مي گه: مي دوني من اولش خيلي ناراحت بودم واسه اين تغيير اما در موردش فكر كه كردم، خيلي خوشحالم واسه خودم، بالاخره آدم بايد پيشرفت كنه. فقط يه نگراني دارم اطلاعاتم در حد تو نيست.
نمي دونم از پس كاراي تو بر ميام يا نه.

( نگاهش هم نكردم... فقط تو دلم گفت تو فقط يه فقره از كاراي منو كه مي توني انجام بدي، خودت انتخاب كن، من خودم با كمال ميل مي رم سر جاي تو مي شينم... البته اگه مزون هاي لباس و حراجي ها و آرايشگاه و ولگردي هاي شبانه ات واسه ات جون كافي گذاشت كه به كاراي منم برسي) بهش گفتم: اطلاعات مهم نيست؛ منم آدم بسته اي تو ياددادن نيستم. ولي آدم بايد حد و سطح خودشو بدونه. اينم بگم بهت، مديري كه تحت فشار وا ميده و از مواضعش مياد پايين، يعني نقطه ضعفي داره كه از اون نقطه دارن بهش فشار ميارن. بهتره سرتو بندازي پايين و همين كاري رو كه الان داري، درست انجام بدي.

پ ن .:
١) اولش حالم از خنده و ذوقي كه تو چشماش بود، بهم خورد. اما الان دلم واسه بلاهتش مي سوزه.
٢) احترامي كه تو اين ١٢ سال به دست آوردم، به خاطر صداقتم بوده اگرچه جز حقوق ماهيانه ام نفع مالي  ديگه اي برام نداشته. 
٣) سه ماه پيش رئيس هيات مديره مفصل در مورد اين داستان و چارت سازماني با من صحبت كرده بود... چيزي نبود كه ندونم. اما سرمو انداختم و پايين و كارمو انجام دادم تا همين الان كه اين وقت شب برگشته ام خونه. 
٤) فكر مي كنم آدم تو هر پست و مقامي كه باشه اگه صادقانه و با دقت و برنامه كار كنه، نيازي نداره از چنين تغييرات سيستمي از شدت ذوق مرگي پخش زمين بشه.
٥) اگه مي دونست چي تو سر رئيس مي گرده، قطعاً انقدر ذوق نمي كرد.