شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۵

والا بچه مامان كه باشي جرات چپ رفتن هم چه عرض كنم، فكرشم نمي توني از سرت بگذروني. بخواي هم بكني اولش يه تك زنگ به مامان خانم مي زني و يه گلاب به روتون مي گي و بعد مي ري سر وقت خلافكاريت.
حالا اونوقت با اين وضعيت سوق الجيشي، يه بار از روي غلط زيادي يادت بره كه گوشيتو از حالت سايلنت در بياري رسواي عالم و آدم مي شي.
درست مثل امروز من
😢🤕

ماجرا از اين قرار بود، من صبح كله سحر شنبه در حالي كه هنوز خرس قطبي درونم بيدار نشده بود سرمو انداختم پايين و مثل بچه آدم ( هپلي طور) رفتم سر كار.
بعد از اونجايي كه اين روزها دارم روي نرم افزار بايگاني و دفترتلفن ديجيتال شركت كار مي كنم كه اشكالاتشو دربيارم، پشت ميزي غير از ميز خودم مي شينم كه در واقع شبيه چهارپايه است و با اونهمه دم و دستگاه و كيس و مودم و كيبورد و اسكنر و خرت و پرت هاي ديگه، فقط با يه پيچ به ديوار وصله. 
يعني هر لحظه ممكنه با همه اينايي كه گفتم، پخش زمين بشم و برم اون دنيا.
حالا از قضاي روزگار تنها لطفي كه به من شده اينه كه روي اين چارپايه دستگاه تلفني نيست و كسي هم تلفن به من وصل نمي كنه مگه اينكه مريض اورژانسي باشه.

خلاصه تو چنين وضعيتي يكي زنگ مي زنه به گوشي مامان خانم و چون ايشون شماره رو نمي شناسه، اولين فكري كه مي كنه اينه كه من بودم كه تو مخمصه افتادم و زنگ زدم بهش.

گوشي منم سايلنت، ديگه مي تونيد خودتون  تصور كنيد كه فقط به بيمارستانا و اورژانس و پليس زنگ نزده بوده.

نزديك ظهر از همه جا بي خبر، رفتم پرينت يه گزارشي رو از توي پرينتر بردارم كه منشي مون گفت: زنگ بزن به مامانت، نگرانت شده.
منم كول و بي خيال... تعجبم زد بيرون؛ گفتم: مطمئني مامانم بوده، مامانم هيچوقت دفتر زنگ نمي زنه.
گفت: نه مامانت بود. از خونه زنگ زد. 
از همونجا زنگ زدم به خونه. 
مامان خانم: كجايي از صبح هرچي زنگ مي زنم بر نمي داري. دلم هزار راه رفت.
گفتم: گوشيم كنارمه زنگ نخورد اصلا (گوشي ام رو كيس روي ميز بود 😕 نديدم خو) اينجايي هم كه من مي شينم نقطه كوره، حالا چي شده؟
گفت: هيچي يكي زنگ زده بود بهم فكر كردم تويي
گفتم: مامان من دو تا شماره دارم كه تو گوشيت داري. شماره هاي دفترم كه تو دفتر تلفنت نوشتم.
گفت: اون شماره جديد َتو ندارم.😮
گفتم: تو كه مي دوني اون شماره فقط تلگرام روش نصبه و باهاش زنگ نمي زنم جايي.
گفت: نگران شدم خو
گفتم: خوبم مامان جان... باور كن خوبم.
😶

عصري اومدم خونه، داشت باقي شيرين كاريشو واسه ام تعريف مي كرد. خوب كه گوش دادم و حرفاش تموم شد، گفتم: مامان واقعاً از منشي پرسيدي من از صبح اصلاً دفتر رفتم يا نه؟؟؟
😧😧😧 يعني تو نمي دوني من هيچ جا و هيچ كسي رو ندارم كه به خاطرش دفتر رو بپيچونم؟؟؟
گفت: خوب فكر كردم گوشيتو گم كردي، يا كيفتو زدن، يا تصادف كردي يا...
گفتم: ماماااان، سر يه تلفن نشستي داستان ساختي واسه خودتاااااا، فقط پزشكي قانوني زنگ نزدي ها!!!! يعني تو نمي دوني هر اتفاقي بيفته برام من اول زنگ مي زنم به تو؟؟؟؟
گفت: همين ديگه، چون مي دونم  گير كه مي كني، اول زنگ مي زني به من و جواب ندادي، نگرانت شدم.

يعني من الان چي كار كنم ؟؟؟؟
😱😱😱😵😵😵
اصلاً چي كار مي تونم بكنم؟؟؟؟
🤐🤐🤐🤔🤔🤔