سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۵

غرولند

نمی دونم چی شد الان یهو این داستان یادم افتاد. شاید چون یک ماه دیگه دوباره مجمع داریم و مصیبتش مال منه تا بگذره و شرش بخوابه...

مجمع چهار سال پیش بود. تازه به ساختمون جدیدمون اسباب کشی کرده بودیم. 
داشتم به يكي از مديرها توضيح مي دادم كه تو سه ساعت گذشته تا جلسه شروع بشه، چي كار كرديم و چي كار مونده كه بايد انجام بديم. كمر و گردنم گرفته بود، گرمم هم بود و هر كسي هم هر كاري داشت از هر طرف صدام مي كرد.
 كلافه بودم، پوشه ها و پرونده هام بهم ریخته بود و فقط براي اينكه كارم راه بيفته، يه لب تاپ و يه پرينتر رو با خودم آورده بودم.
وسط صحبت هام داشتم كلي غرولند مي كردم كه:
"هيچيتون سرجاش نيست؛ اينترنتتون قطع و وصل ميشه؛ ايميل هاتون كار نمي كنه؛ شبكه داخليتون به هم ريخته؛ پريزهاي برق و تلفنتون يكي درميون مرخصه؛ ماكرو ويو و پكيج  آبدارخونتون هنوز كامل نصب نشده... برق ساختمونتون سه فاز نيست و كفاف اين همه سيستم صوتي و تصويري و كامپيوتر و چيلر رو با هم نميده... از اين ور دارين دريل كاري مي كنين و پيچ مي بندين، از اونطرف تو سالن اجتماعات صد نفر مهمون دارين كه بايد يه جورايي مهربون جاشون بدين كه بشينن و پذيراييشون كنين و تازه مخشونو هم بزنين تا توجيه بشن كه بهتون دوباره راي بدن؛ بيكار هم كه مي شين چه طرح هاي كه از ذهن هاتون فوران نمي كنه. شما چند نفر رو مي خوايين كه فقط خودتونو جمع و جور كنه. آخه اين چه وضعيیه؟ خونه خودتون هم همينطوري اسباب كشي مي كنين؟؟؟؟"

مدير(خوب كه گوش داد و من ساكت شدم، آخرش گفت): خوب حالا ... يه كم ريلكس باش... هيچ سيستمي نيست كه توش سوراخ نباشه
من: ببخشيدها!!! سيستم شما آبكشه از شدت سوراخ

پ ن.:
من: اين طوري بودم 
 :|
مدير من ريسه رفته بود از خنده