شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۲

روان شناساي گشتالت يه اصل كلي دارن كه ميگه:
" كل اغلب چيزي بيشتر از حاصل جمع اجزاي آن است"
تو رابطه با آدما به صورت اعم و يه آدم ديگه به صورت اخص اين اصل خيلي نمود داره
در واقع چيزي كه ما ادراك مي كنيم، اغلب چيزي بيش از حاصل جمع احساس هاي انفرادي ماست. درست مثل تماشاي يه تابلوي نقاشي... 
اگه يه آدم رو يه تابلوي نقاشي فرض كنيم، چيزي بيشتر از حضور رنگ ها و حركت و فشار قلمو روي بوم به ما ميده. چيزي كه شايد نشه توصيفش كرد، اما قطعاً ميشه حسش كرد. اينجاست كه اولين برداشت هاي ذهني كه ايجاد مي شه، پايدارترين برداشت هاست و به سختي ميشه تغييرشون داد.

جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۹۲

دلم براي بوسيدنت تنگ شده.
همه چيزي كه برايم مانده، همين دلتنگي است.

و هر بار كه فريب مي خورم دوباره عاشق مي شوم...
دوباره گدارهايي كه بي گدار مي شوند...

دوباره بغض هايي كه اشك…
برام پسته فرستاد.
چند روز پيش بهم گفت كه مي خواد اين كار و بكنه.
پسته باغ خودشون بود.  بهم مي گفت معني نداره من اينجا پسته بخورم و تو نخوري
يا يه همچين چيزي
امروز يكي از دوستاش برام آورد دم خونه.

دلم گرفته.
دلم گرفته چون نمي دونه من چي رو حس مي كنم و منم كه مي دونم احساسم چيه، هر لحظه بايد به روي خودم نيارم كه چيو مي دونم

لحنش باروزاي جنجالي چند وقت پيش يه كم فرق كرده... يه كم مهربونتر... يه كم محبت آميزتر
اما اينم آرومم نمي كنه.

كاش بهم زنگ نمي زد. كاش دوباره نميومد سراغم.  كاش تمومش مي كرد.
كاش واقعاً تمومش مي كرد.

دلم مي خواد فقط يه كم بنويسم كه آروم بشم. نمي دونم چي تو اين جمعه هاست كه انقدر آزار دهنده است... هم سكوتش، هم شلوغي اش. يه چيزي دائم تو وجودم بهم مي گه:‌خسته اي حواست هست؟ مي دوني داري با خودت چه مي كني؟؟؟
چند دقيقه پيش كه داشتم ظرف هاي شام رو مي شستم، از خودم پرسيدم ادامه مي دي كه چي بشه؟ مي خواي چي به دست بياري؟؟؟ وقتي داري به چشم مي بيني كه تو رابطه تو هم فرار هست و هم بي تعهدي... بس نيست؟؟؟ وقتي مي دوني و باز ادامه مي دي؟؟؟
فقط يه جواب به خودم دادم. اينكه: مي خوام مطمئن بشم كه من اشتباه نكردم. مي خوام يه نفر بهم بگه كه من جايي تو اين رابطه تقصيري نداشتم. من اين رابطه رو به اينجا نرسوندم كه حالا فقط تنهايي واسم بمونه و بغض و اينكه نمي تونم به كس ديگه يا يه رابطه ديگه اي فكر كنم.

فقط همين.

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۲

ازم پرسيد هنوزم مي خواي تنها باشي؟ 
خيلي حرف تو دلم بود و هست اما چه فايده گفتنشون 
تنهابودن و تنها موندن يه انتخابه اما تنها نموندن چيزي وراي يك انتخابه... جزئي از فرديت يه آدمه... از طرز فكرش و احساسش

شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۲

بعد از جنجال چند روز پيش تو دفتر و اينكه سعي كردم، اول از همه و بيشتر خودمو آروم كنم و بعد محيط اطرافمو، اين چند روزه ي تعطيلات مشغول خوندن يه كتاب بودم كه به بررسي رفتارهاي مختلف آدم ها مي پردازه.
تو يه بخشي اش تحت عنوان "راهكارهاي مديريت برداشت" اومده كه اكثر آدم ها از دو روش خودافزايي(self-enhancement) و دگر افزايي(other-enhancement) برداشت هاي ديگران نسبت به خودشون رو مي سازن و تعيير مي دن.
در خودافزايي جذابيت و مقبوليت خودشون رو براي ديگران بالا مي برن (مثلا خوب و مرتب لباس مي پوشن و قشنگ و منطقي حرف مي زنن) و در دگر افزايي كاري مي كنن كه ديگران احساس خوبي نسبت بهشون پيدا كنند (مثلا چاپلوسي طرف رو مي كنن).
اما يه جايي بدشانسي ميارن و كارشون در برداشت ديگران اثر عكس ايجاد مي كنه كه به اثر لجن مالي (slime effect) معروفه. اين جور آدما از بالا ليس مي زنن و به پايين لگد. مثلا در محيط كار تملق بالادستي ها رو مي گن و با پايين دستي ها با تحقير و بي حرمتي رفتار مي كنن. اتفاقي كه افتاد دقيقا همين بود.

پ ن.:

دلم براي اين دسته آخر خيلي مي سوزه. عبارت بهتري از دلسوزي واسشون پيدا نكردم

جمعه، مهر ۱۲، ۱۳۹۲

آدم های معمولی

18:06
عباس معروفي در جايي از كتاب سال بلوا مي گه:

چه مي دانستم هر چه زمان بيش تر مي گذرد من عاشق تر مي شوم ؟ عاشق مردي كه تا سر حد مرگ مرا دوست داشت اما شايد نمي خواست يا نمي توانست مرا به چنگ بياورد .

من مصداق كامل و روشن اين نوشته ام
و اين حقيقتيه كه نمي تونم باهاش كنار بيام
هرگز نمي تونم
دارم خودمو گول مي زنم
دارم خودمو گول مي زنم

عصري خواب بودم
داشتم خوابشو مي ديدم. يهو روي تخت پيچيدم. اگه پام به صندلي نخورده بود، افتاده بودم، پايين و البته نه به همين راحتي ... قطعا دستم خورد شده بود. يعني از فكرشم دردم مي گيره.

دنیا جای خوبی برای آدم های معمولی نیست
جای خوبی برای آدم های شبیه من نیست
برای آدم هایی که نمی دانند کجای دنیا را گرفته اند

میخواهند گورشان را گم کنند یا نه؟