جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۳

زمانی هست که نمی خواهی و می گذری
بایدی است که باید
تو مقهور یک اجباری
بعد درست آخرین دم
می سپاریش و دور می ایستی
تنها به یک دلیل
" خواسته من نه، هر آنچه تو می خواهی اتفاق بیفتد"

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۳

دلم يك لحظه بي تاب است
فقط يك لحظه ي كوتاه
و بعد
يك لحظه ي ديگر
و بعد
يك لحظه ي ديگر
...
نمي دانم چه اصراري است در تقويم اين روزهاي ما
اصرار است يا اجبار
يا انكار حتي...
نمي دانم
فقط يك لحظه بي تابي است انگار
و
يك تاريخ دلتنگي

و قطره اشك هايي كه با خود رودربايستي دارند، حتي
براي تمام نه هاي اين زندگي هزار دليل هم كه بتراشي
بازهم كم است
اما براي خواستن و شدن
تنها يكي
بس
گاهی هم می شود
تمام دلخوشی آدمی در نشنیدن یک صدا خلاصه می شود... 
تنها به یک امید
که نترسی از آنچه که نمی دانی
که دوباره اشتیاقش همانی باشد که روز اول

این سردی استخوان می شکند
حتی اگر تو تمام استدلال های دنیا را در کلامت جمع کنی... 
و شنیدنی نباشد.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۳


زن، زن زاده نمیشود. این فرهنگ است که او را زن میکند.
اگر روزی فرا برسد که زن، نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد، دوست داشتن برای او نیز، همچون مرد، سرچشمه ی زندگی خواهد بود و نه خطری مرگ‌بار...

سیمون دو بووار

شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۳

پروردگارا
لطفا فردا
از روی آن یکی دنده ات بیدار شو
ما به کمی خوشبختی نیاز داریم
تو به کمی تنوع
مرز باریکی است بین عشق و نیاز
آنقدر که بتوانی
به خودت هم دروغ بگویی
...

جمعه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۳

این روز ها
بسیار
دلم برای دلی که تنگ نیستتنگ می شودحسرت به دلپر از حسادتی دم به دمای کاش می شد دمی بی سوال از غرورت گذر کنموقتی سکوت می کنی و ميداني که ناچارم...من اجبار را به جان خریده اماماآیا کسی هست پشت این همه درشتی و سنگینی، "چیستی" را برایم معنا کند جز خودت؟می توان مگر به واژه پناه برد؟جایی است آخر این درنگ بی یک آه حتیتنهاتنهاهم توهم منکاش این همه شراره که در جانم ریخته ایمی سوخت به يکبار و تمام می شد...اما نمی شود...روزی هزار بار تکرار می شود...روزی هزار بار قوی ترپر از چراهزار بار...هزار بار...


پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۳

مرا به خاطرت بسپار
كه اين تنها حقي است كه به گردنت دارم
به پاس تمام قطره هاي اشكي
كه شباهنگام فرو مي ريخت و تو نبودي كه ببيني
كاش مي دانستي
كه اميد تنها بهانه است كه باور آدمي را نگه مي دارد
و تو چه كردي با من؟

و حالا بيا و ببين چه بر سر اين باور آمده است...

دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۳

گاهی هست كه احساس می‌کني همه روزهای سختت تموم شدن؛
چه دلخوشي اين روزا، شايدم سر خوش.
تو اوج بي خبري و سرخوشي اما
می‌بینی اوضاع سخت‌تراز سخت شده،
سخت تر از اون چيزي كه تو فكر مي كردي؛
و فقط يه چيزي شبيه يه شوك ... يك هجوم ناگهاني تو رو به خودت مياره و مي فهمي همه چیز بهتر كه نشده هيچ که بدتر و سخت تر و بغرنج‌تر هم شده.
اونوقته كه دوباره کابوس‌هات شروع مي شن، دوباره تو خودت مچاله شدنا، دوباره عرق سردكردنا، دوباره لرز كردنا، دوباره نیمه شب بیدار شدن‌ها، بغض كردنا…
خوش شانس كه باشيگريه كردنا...
براي مني كه هميشه سعي كردم اون چيزي رو كه فكر مي كنم، همونطوري كه هست بگم و همونطوري كه فكر ميكنم رفتار كنم، خيلي سخته كه يه چيزي از خودم پيدا بشه و بيفته تو زندگيم و نتونم حلش كنم
اين كه خودت يهو بشي مشكل خودت... همين خودت... كه تا ديروز تحسين مي شدي...پرستيده مي شدي...همين خودت...
اونوقت فقط ساعت ها و ساعت ها از خودت مي پرسي من چيو حل كنم؟؟؟
در من مدام
من
فریاد میکشد ...
باشد كه روزي اين سكوت بشكند

یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۳

پرودگار من؛
دستم به آسمانت نمی رسد؛
اما تو که عظمتت بر زمین سایه است،
بلندم کن...
برایم بخواه آنچه را که می خواهم؛
که خواسته ام با خواسته توست.
و مرا آگاهی ده که ارزش آنچه که خواسته ام، را بدانم و قدر نهم.

برای دوست داشتن فقط باید خواست و همین.
می شود.
به همین سادگی.

چهارشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۳

نگاهم به گم شدنت عادت ندارد
مي داني
به نبودنت عادتم دادي
يادت هست؟
يادت هست،
خواستم
كه به نخواستنت عادتم ندهي؟؟؟
و گوش هايم را به نشنيدن صدايت؟؟؟
اين روزها فهميده ام كه تو
استعداد عجيبي در "نه"شدن ها داري
مي گويند
فاصله اولين چيزي را كه از بين مي برد
عطر يك صداست.
بگو كه هميشه
همين حوالي چشم هايم مي ماني...
من با دلتنگي صدايت مي مانم.

سه‌شنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۳

Doppelleben

Erst bin ich dir untreu
Mit meinen Gedanken und Träumen
Dann bin ich meinen Gedanken
Und Träumen untreu mit dir

Erich Fried

زندگي دوگانه

نخست به تو بي وفا مي شوم
با انديشه ها و روياهايم
سپس با تو به انديشه ها و روياهايم
وفادار نمي مانم

اريش فريد
براي زندگي
لازم نيست فلسفه بافي كرد
براي زندگي بايد يك جرعه دل خوش داشت و بس
مرز خوبي و بدي را آدميان تعريف كرده اند
اما كداميك از اين همه فيلسوف
طعم ياد يك بوسه و لرزش دلي در غروب يك جمعه فهميده اند
يا تلخي دلواپسي يه سكوت ممتد
يا اشتياق قدم هايي كه زير دانه هاي باران فاصله ها را پر مي كنند
فقط به عشق رسيدن
؟؟؟
چرا هراس ِ گفتن داری ؟
تو شعری
که دیگران خواهند گفت
و سینه به سینه می روی
بی آنکه برای کسی خوانده شوی
لازم نیست چیزی ببینی
مثل خوابی تو
که دیگران می بینند
خوابی که نه تعبیری دارد
و نه حتی می شود برای کسی باز گفت
در فکر راز ها نباش
چشم های تو کتاب ِ گشایش ِ همه ی رازهاست ؛
مردمان
بعد از چشم های تو
دیگر از پی استعاره و کنایه نمی روند ؛
بعد از تو دیگر
هیچ رازی در میان نیست

شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۳


زمانی هست که آدمی از روی نادانی دست به کارهایی می زند که نه آن لحظه بلکه زمانی بعدتر می فهمد که چقدر ظالم است 
و چه ظلمی نابخشودنی تر از ظلم به خود
گاهی پناه بردن به خدا به این دلیل است که او تنها دستاویز آدمی است برای رهایی از عذاب وجدان
واقعیت تلخی است که ما تنها زمانی به یاد خدا می افتیم که گند بزرگی به بار آورده ایم

جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۳

تنها بودن آدمو بالغ می‌کنه
بزرگ ميشيدرست تر مي بيني
دقيق تر مي شناسييه جورايي رشد می‌کنی با سکوتت...يه جورايي حال مي كني با خودت...حتي اگه سالها هم اينطوري فكر كني،‌ آخرش يه جايي به اين نتيجه مي رسي كه دوست داشتن يه انسان دیگه از تو آدم بهتری می‌سازهتو اين بهتر بودن كلي حرف هست، اما حداقلش اينه كه دست از يه سري خودخواهي هاي راديكاليت بر مي داري و سعي مي كني در عين اجتماعي شدن خودتو جمعو جور كنيچي ميشه اگه از اين كپكي كه رو زندگيمون كشيده شده، يه جايي پنسيلين در بياد...

پنجشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۳

چرا آدما به جاي اينكه افكارشون رو تو زندگي خودشون تجربه كنن، تجربه هاشون رو به افكار ديگران تبديل مي كنن؟؟؟

چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۳


چه اتفاقی می‌تواند در زندگی یک آدم‌آهنی بیفتد
جز این‌که
در نهايت زنگ بزند
آدم
باش
خلقتي از تفكر و احساس
كه خود مي تواند خالق فكر ها و حس هاي تازه باشد