یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۹

كسي چه ميدونه كه ياد يه نامه عاشقانه با ادم چه ميكنه
يا يك كلمه
يا يك نگاه
چه فرقي مي كنه كه آ‌دم اصلا چي بوده و حالا چي هست
اما اينو مطمئنم
بعد از اينكه تو خراب خراب شدي
اگه همه عالم هم دست به دست هم بدن
نمي تونن تو رو بسازن
اين خاصیت گناه است؛
یک لکه روی دلت مي گذارد

و
یک سوراخ توی وجدانت

كه تا مي آيي و مطمئن مي شوي كه به هم آمده
سر باز مي كند
دردناك

شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹


Ich hoerte, die Augen gewendet
du blicktest zu irdischen Seele.
Was schaust du? denn du bist doch selber
zur Seele der Seele gegangen!
Du bist eine mutige Rose!
Die Rose entflieht sonst dem Herbst:
Doch du bist beim Nahen des Sturmes
zum Herbst, in den Herbstwind gegangen
 So, wie vom Himmel der Regen
die staubige Erde zu traenken,
 Herabrinnt von allen Seiten:
so bist du ins Ew`ge gegangen.
Sei still nun vom schmerzvollen Sprechen
und Reden; doch schlafe nicht! Siehe,
Du bist in den Schutz eines Freundes,
der liebend dich huetet, gegangen!
Anne Marie Schimmel



دو چشم گشته، شنيدم كه سوى جان نگرى‏
چرا به‏جان نگرى، چون به‏جان، جان رفتى؟
گُل از خزان بگريزد، عجب چه‏شوخ گلي
‏كه پيش باد خزانى، خزان خزان رفتى‏
ز آسمان تو چو باران به‏بام عالم خاك‏
به ‏هر طرف بدويدى به‏ناودان رفتى‏
خموش باش، مكش رنجِ گفت و گوى، بخُسب
‏كه در پناه چنان يار مهربان رفتى‏

آنه‏ مارى شيمل

چرا هراس ِ گفتن داری ؟
تو شعری
که دیگران خواهند گفت
و سینه به سینه می روی
بی آنکه برای کسی خوانده شوی
لازم نیست چیزی ببینی
مثل خوابی تو
که دیگران می بینند
خوابی که نه تعبیری دارد
و نه حتی می شود برای کسی باز گفت
در فکر راز ها نباش
چشم های تو کتاب ِ گشایش ِ همه ی رازهاست ؛
مردمان
بعد از چشم های تو
دیگر از پی استعاره و کنایه نمی روند ؛
بعد از تو دیگر
هیچ رازی در میان نیست
    گوتز: من همانطور که تو را می‌بینم، راهم را هم می‌بینم. خدا نور هدایت به من عنایت کرده است
    ناستی: وقتی خدا ساکت است، می‌توان هر ادعایی را به او نسبت داد

    شیطان و خدا
    ژان پل سارتر
    ترجمه ابولحسن نجفی

    پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۹

    برای آیندگان

    امروز فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
    گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
    و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
    این چه زمانه ایست که
    حرف زدن از درختان عین جنایت است
    وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
    کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
    زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
    دیگر به او دسترس ندارند.
    ...
    در دوران آشوب به شهرها آمدم
    زمانی که گرسنگی بیداد می کرد.
    در زمان شورش به میان مردم آمدم
    و به همراهشان فریاد زدم....
    عمری که مرا داده شده بود
    بر زمین چنین گذشت.

    خوراکم را میان معرکه ها خوردم
    خوابم را کنار مرده ها خفتم
    عشق را بهایی ندادم
    و از طبیعت بی صبرانه گذشتم
    عمری که مرا داده شده بود
    بر زمین چنین گذشت.

    آهای آیندگان، شما که از دل گردابی بیرون می جهید
    که ما را بلعیده است.
    وقتی از ضعفهای ما حرف می زنید
    از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.

    به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم.
    و نومیدانه میدانهای جنگ طبقاتی را پشت سر گذاشتیم،
    آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

    این را خوب می دانیم:
    حتی نفرت از حقارت نیز
    آدم را سنگدل می کند.
    حتی خشم بر نابرابری هم
    صدا را خشن می کند.
    آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
    خود نتوانستیم مهربان باشیم.

    اما شما وقتی به روزی رسیدید
    که انسان یاور انسان بود
    درباره ما
    با رأفت داوری کنید!

    برتولت برشت