یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۴

چقدر سخته وقتي مي بيني يه گروه آدم دور هم جمع شدن و يه هدف مشترك واسه هم تعريف كردن اما درست موقعي كه بايد پشت هم بايستن و متحد باشن، هر كدوم دنبال منافع شخصي شونن و اگه باري از رو زمين بر نمي دارن اما تو وقت اضافه شون ريشه اون يكي رو از بيخ مي زنن
چقدر سخته كه نمي توني بگي كه مي فهمي و چون مي فهمي رنج مي بري
اين روزا هر روز كه پشت ميزم مي شينم و صحبت مجمع عمومي و انتخابات ميشه، فقط به خودم مي گم:
فقط يه كم ديگه تحمل كن... تموم ميشه

شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۴

تازگيانوشتن برام سخت شده
قبلاهاتوي سرم كلي ايده داشتم
كلي رويا
قلم وكاغذ هميشه كنارم بود حتي توتاريكي
شب كه ميشد،پرده پنجره اتاقمو كنار ميزدم وبه ستاره هاخيره ميشدم.عاشق اين بودم كه نيمه شب كه بيدارميشم،ماه به هرشكلي كه بودبيادجلوي پنجره و انقدرنگاش كنم كه دوباره خوابم ببره يا نيمه شب كه همه خوابن هزارويك شب رو باصداي حميدعاملي گوش بدم.
چقدربعضي خوشيهاي زندگي كوچك اما باارزشند. درست مثل يه مرواريد يا شايدم همون تيله هاي شيشه اي رنگي هفت سالگي
الان ساعتها به كاغذ خيره ميشم امادريغ از يه كلمه تازه اگه هم بنويسم به زشتترين خط
قديما دستخطم هم خوب بود.

جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۴

معمولا هميشه براي مسائلم دنبال راه حل ميگشتم و تمام تلاشمو ميكردم كه بهترين راهو انتخاب كنم
اما چند وقتيه كه كاملا ساكن شدم
حس دايناسوري رو دارم كه يهو يخ زده.
دچار يه جور بحران روحي شدم كه نه قبلا برام پيش اومده بود و نه ديگران در من ديدن
"ديگه براي به دست آوردن هيچي تلاش نمي كنم"
نميدونم چطور ميشه ازش اومد بيرون. يه جور حسرت و غم عجيبو تو تمام جنبه هاي زندگيم حس مي كنم كه دليلشو به درستي نميدونم. گيج شدم. هم گيج هم بي انگيزه
و فقط در ارتباط با خودم
دلم مي خواد يه مدت از اين شهر و آدماش دور بشم
جايي برم كه كسي منو نشناسه
دلم مي خواد چند لحظه بدون ترس بخوابم.
خواب ديدم بهم گفت داره وسايلشو جمع مي كنه كه بياد تهران بمونه
نمي دونم
ولي من خوشحال نشدم
انگار خودمو آماده كرده بودم برم توي يه شهر كوچيك زندگي كنم اما حالا داشت ميومد اينجا كه خونه بگيره
نمي دونم قدر نوشتن آرزوها تو برآورده شدنشون موثره اما مي نويسم
خيلي دلم مي خواست اگه مي شد ميومد تهران يه خونه كوچيك مي گرفت
اما حالا واقعا نمي دونم آرزوم چيه
تنها بازي كه انگار از ته دل آرزو كردم و براورده شد، قبول شدنم تو دانشگاه تهران بود
درد بزرگيه وقتي خودتو بهتر از هركسي تو دنيا ميشناسي
وقتي از چيزي كه پيش از اين بودي و از چيزي كه الان هستي نااميد شدي و راهي براي صلاح نمي بيني،،،
وقتي همه دنيات، روياهات و آرزوهات يه شبه فنا شده...
حالا اگه ساعت ها يه گوشه كز كني، بغض خفه ات كنه يا پنهاني و دور از چشم همه اشك هم بريزي، راهي نيست
ناشكري موهبت زندگيه اما كاش مي شد گاهي آدم خودش همه چيو تموم كنه
ادامه دادن و تلاش كردن بهانه مي خواد...

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۴

١
بايد با واقعيت ها كنار اومد
چند وقت پيش خواب خونه مامان بزرگمو مي ديدم 
رفت و آمد تو خونه زياد بود اما تو همون اوضاع ديدم كنار در آشپزخانه وايستاده. فكر مي كردم بهش بگم ؟ نگم؟ آخرش بهش نزديك شدم و گفتم دلم خيلي برات تنگ شده. گفت نگران نباش تو هم به زودي ميايي پيش من
امروز صبح خواب ديدم تو يه خونه قديمي با يه اتاق قديمي هستيم. از اين اتاق درازا كه در داشت و فقط وقتي مهمون ميومد درش رو باز مي كردن. آدما دو دسته شده بودن. يه عده بالا و يه عده پايين نشسته بودن، من و مامان و مامان بزرگ پايين نشسته بوديم. شبيه مجلس خواستگاري بود.

٢
بين من و مامان بزرگ يه كيف دستي چرمي مشكي بود. تو خواب انگار يكي بهم گفت كيفو بردار. زشته تك افتاده. كيفو برداشتم كه بياد كنارم بشينه اما بلند شد رفت بالاي سالن نشست و صحبت رو شروع كرد.
صداشو درست نمي شنيدم. به مامانم گفتم حرفاش مشخصه؟؟؟ ميشه فهميد چي داره مي گه؟؟؟
مامان گفت آره ... يه چيز ديگه هم گفت كه يادم نمونده
اما من نمي شنيدم بازم.
اين اواخر هروقت خواب مامان بزرگ رو ديدم مي خواسته بهم هشدار بده. كاش واضح ميومد گوشمو مي كشيد. درست مثه همون وقتا كه درپوش حوض رو يواشكي برميداشتيم و حوض رو آب مي كرديم دور از چشمش و وقتي مي فهميد، كلي دعوامون مي كرد.

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۴

خيلي سخت است كه محدودت كنند به يك هزار كاراكتر و بگويند هرچه دلت مي خواهد تنها در يك هزار كاراكتر بنويس و براي هركسي مي خواهي بنويس.
هروقت خواستم بنويسم، هرلحظه اش تو بودي. 
و هرلحظه اش تو هستي. 
باتوام و وقتي بي توام،تو تمام اين فاصله را پرمي كني.
وقتي صدايت مي كنم وجوابم را نمي دهي، دلم مي گيرد.
مچاله مي شوم برايت.بي تاب آغوشت مي شوم.
تنها چيزي كه آرامم مي كند،اعتماد به خداوندي است كه حكمتش مسير تو را از راه من گذراند و من سالهاست به خاطر خواسته اش شكرگزارش هستم.
وقتي كسي كسي را دوست دارد،تمام آرزوهايش آرزوهاي او مي شود و همين هرلحظه اش را ماندگار مي كند.
گياهان خودرو و وحشي ظاهر شكيل و زيبايي ندارند، اما گياه جستجوگر و ماجراجويي كه ريشه در خاك داشته باشد، از زمين نيرو و از خورشيد گرما مي گيرد. پس اين توانايي را دارد، كه هر آنچه دارد، ببخشد.
مدتيه دارم فكر مي كنم نگاه جواني با نگاه الان من به پديده ها خيلي فرق كرده
اسمي براي نگاه الانم پيدا نمي كنم
بي تفاوت؟؟؟
گذرا؟؟؟
باري به هر جهت؟؟؟
همينه كه هست؟؟؟
نمي دونم
اما
ده سال پيش مي خواستم دنيا رو عوض كنم اما الان خودمم نمي تونم

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۴

ديشب براي سومين بار اومد به خوابم
مطمئنم مي خواست چيزي بهم بگه 
شايد چون فقط تا فردا صبح وقت داره و فردا براي هميشه ارتباطش با همه قطع ميشه
نتونستم بفهمم چي مي خواد بگه
با حالت خفگي و ناله از خواب پريدم

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۴

وقتي بعضي آدما رو از دست مي ديم، فقط درد از دست دادنشون نيست كه به جون آدم مي شينه
يه خوره اي از جنس حسرت ريشه ي آدمو چنان مي سوزونه كه جاش واسه هميشه مي مونه
اين زخم رويه مي بنده، اما از زير رشد مي كنه و با يه نيشتر به سادگي باز ميشه و به خون ميشينه
مرا دوباره به آن روزهاي خوب ببر
سپس رهايم كن 
و برگرد
من نمي آيم

احسان پارسا
نشاني هايم را گم كرده ام
اين جاده تا تماشاي افق هنوز راه دارد...
ديروز خواب ديدم توي يه بنگاه املاك نشسته 
يك كاسه انار دون كرده بهش دادم
امروز شنيدم به كما رفته
اين خواب هاي من انگار تمومي ندارن
كاش مي شد كاري كرد

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۴

گاهي آدم نمي تونه براي ابد بدهيشو با دلش صاف كنه
بي غيرتي معني خيلي دور از ذهني نداره اصولاً
بعضي آدمها نهايت سعيشان را مي كنند تا دشمني را جاي دوستي بنشانند
و چون عمدي نهفته در زندگيشان نهادينه شده تلاش بيهوده است اگر بخواهيم آنها را درك و رفتارشان توجيه كنيم
من غرق توام؛
دليل سكوتم!!!
گفتن دردي دوا نمي كند
نگفتن هم؛
دلخور نباش!
با تو به خاطره هاي نيامده ام فكر مي كنم
و بي تو...
بي تو به هيچ

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۴


دلي كه اهل حساب كتاب باشد اسمش دل نيست دل دل و بازي هايش ...
نه بهانه مي خواهد و نه دليل
يك رايحه
يك تصوير
يك خيابان خيس
بوي خاك
حتي يك تابلوي ساده كه تو بخشي از انتظارت را با او گذرانده اي
همه مي شوند بخشي از دل دل كردن هايت
خاطره بازي هايش تمامي ندارد
حيرت اين روزهاي از خودم نيست
اين روزها باران كه مي بارد
دلم بيش از گذشته سرگردان و هوايي است

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۴

مرد جاافتاده ي مسني رو مي شناسم كه وجهه ي كاري و اجتماعي بالايي داره...
تازگي ها متوجه شدم يكي از لذت هاي زندگيش در پوستين خلق افتادن و نقل شخصيات و عيوب آدم ها پيش كسانيه كه همديگه رو از جهاتي مي شناسن و عمدتا هم دختر-پسراي جواني هستند كه دارن سعي مي كن تو اين اوضاع نابه سامان زندگيشون رو به ضرب و زور بچرخونن
در فاصله زماني دو سه سال كار به جايي رسيده كه اين دو چهره گي اش باعث بروز دلخوري، حسادت، بعضاً دشمني و بي اعتمادي و باند بازي شده.
هميشه فكر مي كردم بالارفتن سن امتيازه؛ هم براي خود آدم هم براي اطرافيانش 
اما الان فقط دارم فكر مي كنم چطور مي شه اين اوضاع شير تو شير رو درست كرد؟؟؟
به كي ميشه گفت كه دلمشغوليش "ذات آدم و فطرت"ش باشه نه سياست "اختلاف بنداز و حكومت كن"

اي كاش سنمون كه بالا ميره،عاقل بمونيم؛ وگرنه بيشعور موندن و بي شعوري كردن رو كه همه بلدن !!!


جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۴

هراس بي تو ماندنم ادامه دارد...


ديشب داشتم داستان حسنك وزير رو مي خوندم
اونجايي كه

چون حسنک بیامد، خواجه برپای خاست. چون او این مکرمت بکرد، همه، اگر خواستند یا نه، برپای خاستند. بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست، نه تمام، و بر خویشتن می ژکید. خواجه احمد او را گفت: در همه ی کارها ناتمامی

از صبح که بیدار شدم تا الان، ده بار جمله خواجه احمد رو به خودم گفتم. ولی هنوز دلم از دست خودم صاف نشده.
دائم توي سرم تكرار مي كنم: در همه ی کارها ناتمامی
نيستي و
نبودنت حرف تازه اي نيست 
بوي نفتالين گرفته ام.
نبودنت را بلد نبودم؛ يادم دادي.
نخواستنت را ديگر يادم نده.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۴

سرزنش مي شوي و نمي داني چرا
سكوت اين گاه ها نشانه ضعف نيست
اما همه تو را بيمار مي انگارند كه راه صلاح خود را نمي داند
اين است كه تنها راه چاره نيشتر زدن به زخم كهنه است
شايد اين مردم خون ببينند و بگذرند.
لحظه ها را نه يادگار
بلكه بايد ماندگار كنيم.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۴

عشق سه دارو دارد: 
انتظار
انتحار
جوشونده گل گاو زبون در آب شلغم

دن كيشوت
ترجمه ي محمد قاضي

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۴

دلتنگم
نه اينكه قبلا نبودم
بودم
اما تازگي ها فهميدم هر وقت به زبونش آوردم، بيشتر از هر چيزي ماهيت درون خودمو لمس كردم
من آدم جگر جويدن و خون خوردن نيستم
ياد نگرفتم
اما هيچ سر اين ماجرا دست من نيست
نه گوش شنوايي نه حتي كلامي
در نوسانم
بار اندوه را به تنهايي مي توان كشيد
اما براي شاد بودن به دو نفر نياز است
دلخوشي هاي آدمي هرچند كوچك اما اگر به دل باشند، دنيايي است براي خودش
خاصيتِ عشق آن است كه حيرانت مي كند
نه خود را در ظرفي مي ببيني و نه گذشته و آينده را در خود
اما
معيارِ عقل حسابگري است
...
در نهايتِ اين ستيزه گري
سرزنش پاداش اين است و 
سكوت تمامِ حرفِ آن ديگري

جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۴

از لحاظ سطح دغدغه به جايي رسيدم كه عصر جمعه اي دنبال باز كردن آبنباتاي كندي كراشمم و ته مرحله ١٩١ يكيش كه مي مونه آه از نهادم بر مياد
يكي هم نيست جون بفرسته برام
هييييع!!!

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۴

نيچه ميگه كسي كه جنگجوئه بايد هميشه درحال جنگ باشه وگرنه درحال صلح باخودش درگير ميشه(نقل به مضمون)
فكرمي كنم آدم فقط موقعي مي تونه آرامش رو براي خودش پيش بياره اول سعي كنه با درونش كنار بياد
باذهنش
بالذت هاش
باعشقش
بااون چيزي كه اشتياق و حركت رو در درونش ايجاد كنه
حتي با غم هاش
درزندگي مفهوم ساختن و درك اون پايه آرامشه
اينكه تو هر لحظه حتي تو خستگي هات، دلخوري هات، دلتنگي هات به دنبال انگيزه اي براي يه شروع دوباره باشي، يه ساختن دوباره، يعني هنوز هستي و وجودت نياز داره به حركت، به دوست داشتن و دوست داشته شدن، نياز داره به تلاش براي وجود خودش و ديگري

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۴

مي گفت
مواظب آدم های خیلی صبور و مهربان زندگیتان باشید،اگر بمانند برای همیشه است و اگر بروند، براي هميشه.
دلتنگم.
بايد و نبايد و درست و غلط سرم نمي شود
اين روزها از ميان واژه هاي پراكنده فقط مفهوم دير شدن را مي فهمم
دير شدم
دير براي خودم
براي خودم
دير شدن بهاي تمام ثانيه هاي انتظار من بوده و حالا
واژه واژه خود را از ميان تمام بي حوصلگي ها عيان مي كند
از ميان تمام كلافگي ها
كاش خيلي چيزها را نمي فهميدم
فهميدن هميشه درد دارد
و
حقيقت تلخ نيست
حقيقت آينه هرآنچه است كه تويي

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۴

مدتيه دارم فكر مي كنم نگاه جواني با نگاه الان من به پديده ها خيلي فرق كرده
اسمي براي نگاه الانم پيدا نمي كنم
بي تفاوت؟؟؟
گذرا؟؟؟
باري به هر جهت؟؟؟
همينه كه هست؟؟؟
نمي دونم
اما
ده سال پيش مي خواستم دنيا رو عوض كنم اما الان خودمم نمي تونم

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۴

براي بي قراري باران بهانه ي خوبي است
بي قرار كه مي شوم، تمام قرارهايمان را به خاطر مي آورم
مي داني
از تو چه پنهان 
من به سوي تو روانم در همه حال
حتي اگر نشدن تنها دليل تو باشد
حتما راهي هست
شايد بايد كمي خودمان را گم كنيم تا از نو پيدا شويم
يك جور بهتر
يك جور كمتر بد
يك جور بي هراس از نبودن، نخواستن، نداشتن
آدمي به "بعدها چه مي شود كرد" زنده است
فردا فكرش را خواهم كرد؛
فردا شايد يا راهي پيدا كنم يا راهي بسازم
مي دانم
زمان زخم ها را التيام نخواهد داد
گذر زمان تنها چسب زخم است
در گذر زمان تنها به زخم عادت خواهي كرد
درمان 
بايد اين زخم درمان شود
گاهي دلتنگ مي شوي و نمي داني دليل چيست
گاهي دلتنگ مي شوي و مي داني
با اين حال
براي دل تنگ تنها يك چيز قطعي است
دلتنگي