برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود
ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد
کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم میرود وز ابرم آتش میجهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را
قلاشی: میخوارگی، باده پرستی
دردآشام: آشامنده درد؛ آنکه جام شرابی را تهی می کند و تا ته آن می آشامد
قطمیر: نام سگ اصحاب کهف
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود
ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد
کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم میرود وز ابرم آتش میجهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را
قلاشی: میخوارگی، باده پرستی
دردآشام: آشامنده درد؛ آنکه جام شرابی را تهی می کند و تا ته آن می آشامد
قطمیر: نام سگ اصحاب کهف
بلعام: در کتاب مقدس، آمده است: بلعام(خداوند مردم) پسر بعور و از اهل قریه فتور بود؛ موآب از او میخواهد تا در ازای اجرتی اسرائیلیان(یا عبرانیان) را نفرین کند. بلعام برای این کار عازم میشود، اما خر او از راه رفتن امتناع میورزد و یا از راه منحرف میشود و هنر چند بلعام میکوشد تا خر را بهپیش راند سودی نمیبخشد.عاقبت فرشتهای بر او ظاهر میشود و از سوی خداوند به او پیام میدهد که بهجای لعنت بنیاسرائیل برای ایشان طلب برکت کند. در قصص قرآن مجید سورآبادی،91 و 90 آمده است: "بلعام امام شهر اریحا بود. هنگامیکه موسی عوج عُنُق، پهلوان ایشان را بکشت، همه به نزدیک بلعام آمدند و وی مردی بود کتابخوان و پایگاه دار و مستجاب الدعاء. از وی خواستند که دعا کن بر موسی و قوم او وی گفت:...از خدا بترسم. ایشان تدبیر کردند که...صواب آن است که زن او را به مال بفریبیم تا او را بر آن دارد که بر موسی دعای هلاکت کند...آنگه به فرمان زن برنشست سوی صومعه تا بر موسی دعا کند. درراه که میشد، وی را دریایی پیش آمد...دانست که عبرت است که خدای تعالی بدو نمود...دیگرباره بشد، دیوار عظیم او را پیش آمد...سه دیگربار بشد شیری وی را پیش آمد...بار دیگر بشد، راه گم کرد...تا آخر بشد و آن دعا بکرد...خدای تعالی موسی و قوم را در آن بیابان گرفتار کرد...موسی گفت یا رب دعای او را بر من اجابت کردی، دعای مرا نیز بر وی اجابت کن، پس گفت: بهترین چیزی که وی را دادهای از وی بازستان...کافر شد. گویند مرغ سپید از گلوی او برآمد و آن نور معرفت بود...چنانکه حق گفت عزّوجلّ:"آتیناهُ آیاتنا فَانسَلَخَ مِنها"(اعراف،174)، چون به دنیا میل کرد، خدای تعالی گفت:فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلب (اعراف،175)، و آنگاه در باب تشبیه او به سگ وجوهی ذکر میکند"فرهنگ تلمیحات)