سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۵

هچل

ميگن كلاغ اومد راه رفتن كبك رو ياد بگيره راه رفتن خودشم يادش رفت؛ حالا حكايت اين روزاي من و ارتباطم با همكارامه.

این روزا از روي علاقه با موضوع "نحوه نگارش اداري" جدی تر درگير شدم و البته این درگیری موضوع امروز و ديروز هم نيست؛ در واقع دلمشغولي تمام سال هاي تحصيل و كارم تا الان بوده، اما همكارام هنوز ذهنيتي به این داستان و درجه اهمیتش ندارن؛

ديروز يه نامه از نامه هاي اين اواخر از يكي از واحدهاي اداري رو انتخاب كردم كه براي جمعبندي بحث سجاوندي و آيين نگارش بذارم، جلوي بچه ها كه هم اصلاح كنن و هم درباره اش صحبت كنيم؛ این نامه هم اشتباه مفهومی داشت، هم از جملات پيچيده و نارسا درش استفاده شده بود، هم نقل قول غير مستقيم داشت و هم اینکه علامت گذاري نشده بود.
در متني كه انتخاب كرده بودم، با چند دقيقه وقت صرف كردن نزدیک بيست تا اشكال بزرگ و كوچك پيدا كردم كه با همون شكل و بی دقت هم شماره شده بود، هم اطلاع رساني و هم روي وب سايت خبري مون قرار گرفته بود.

مديرم ذاتاً آدم محافظه كاريه؛ ترجيح مي ده، شَر به پا نشه تا اينكه كسي كار ياد بگيره؛ اين بود كه تا فهميد داستان نامه چيه و كي نامه رو تنظيم كرده، از پايه ردش كرد. و من مجبور شدم يكي از پيش نويس هاي خودشو انتخاب كنم كه افتادم تو اين هچل : "هچل نقل قول غير مستقيم" و علامت گذاریش در جمله.

خیلی عجیبه... مگه ميشه آدم سر یک مثال ساده به چه کنم چه کنم بیفته؟!!! لابد میشه دیگه!
ترس مديرم از بحث و مجادله افتاد به جونم؛ بر عكس او من اصلا آدم ملاحظه كاري نيستم؛ مخصوصاً وقتي پاي نوشتن وسط باشه. اما به طرز احمقانه اي از ترس اینکه ازم یه سوالی نپرسن که نتونم جواب بدم، دچار وسواس تو نگارش شدم.

تا چند روز قبل هرکی نوع نوشتن منو می دید، می گفت متفاوت از بقیه است؛ چه نوشتار اداري و چه يادداشت هاي شخصي؛ چه از نظر شکلی و چه از لحاظ سبک و انتخاب واژه ها؛ تاچند روز پیش کاملاً اتوماتیک و بدون فکر کردن در مورد جزئیات و آرايه هاش می نوشتم؛ 
استادی داشتم که می گفت، فقط كسي مي تونه اين كار رو بكنه كه مطلب و ضرورت هاش و حتی تاثیر روانشناسانه واژه ها توی ذهنش جا افتاده باشه. الان اگه بگم، ادعایی روی این ماجرا ندارم خودش ادعای بزرگیه اما درحال حاضر ته ذهنم، حس کلاغ بی دست و پایی رو دارم که تو کار روزانه اش گیر کرده.

امروز كه دنبال یه تیپ نامه بودم که بدم دست همکارام علامت گذاری روش انجام بدن، چشمتون روز بد نبینه... افتادم به اینکه خودمو بذارم جای اونا و هر چی سوال احتمالیه که ممکنه تو این زمینه ازم بپرسن رو در بیارم و جواب هاش رو آماده کنم. اما آخر این خود - درگیری به اين نتيجه رسيدم كه من اصلاً اعصاب یاد دادن ندارم و فقط اصولي رو كه فكر مي كنم، هر كسي در ارتباط با نامه اداري، بايد بدونه، جمع كنم و سر و شكلش بدم و بذارم جلوشون. شاید، اگر سوالی هم مطرح شد، درباره اش توضیحی ساده ای بدم. فقط همين و نه بيشتر؛

پ ن.:
١)
تا من باشم دیگه از این پیشنهادا ندم که خودم بلا نسبت " همون موجود عاقل و صبور" گیر کنم توش.
٢)
واقعاً فکر می کنم، 90 درصد توانايي نوشتن از کتاب خوندن و زیاد خوندن بیرون میاد. فرقی هم نمی کنه که چی بخونی و با چه کیفیتی بخونی.
3)
امروز تو راه شركت داشتم فكر مي كردم، بهشون یه موضوع انشا بدم؛ مثلاً اينكه: "وای دي ماه همايش داريم، حالا من چي بپوشم؟"
󾌳