جمعه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۵

قانون زندگی

سال ها پیش وقتی تازه کتاب جین ایر رو به دست گرفته بودم و داشتم فصل های موسسه لوود رو می خوندم، با اکراه و کاملاً منقبض اینکار رو می کردم. درک فضای ورود به داستان برام سخت بود. شروع تلخی داره و آدمو وادار می کنه، جای شخصیت اصلی اتفاقات رو احساس کنه. اما شکل روایی و دیالوگ های داستان مجذوبم کرده بود. جمله ها کوتاه و کامل هستند و آدم توشون گم نمی شه.

همین اواخر هم که مجموعه ای از متن اصلی و ترجمه ها و فیلم های ساخته شده رو می دیدم، همون احساس قدیمیمو داشتم. راستش من جین رو خیلی خوب می فهمم. از نظر احساسی کاملاً به من شبیهه و از نظر خلق و خو کاملاً بهش نزدیکم. 

من هم مثل جین معتقدم، نمی تونم، در این دنیا در تنهایی و با احساس نفرت زندگی کنم. اما مرزها و حدود خودم رو می شناسم و قوانین خودمو دارم.

داشتم می گفتم که واژه های این فصل از داستانو به سختی جلو می بردم؛ گاهی فقط چند خط می خوندم و بعد کتاب رو می بستم و دنبال کار دیگه ای می رفتم. اما، خودمو مجبور کردم که این فضای داستان رو دوباره و دوباره احساس کنم... با این همه فکر می کنم، بین این همه سردی و تاریکی، یک جمله هلن برنز به اندازه تمام دنیا ارزشمنده؛

جایی در داستان جین به خاطر اینکه حساب کار دست بقیه بچه ها بیاد، تنبیه میشه و بقیه اونو به دستور رئیس موسسه طرد می کنن، بدون اینکه حتی بپرسن، چرا. شب، هلن براش غذا می بره. جین از هلن می پرسه که تو چرا برخلاف بقیه با دختری که همه باور کردن که یه دروغگوئه، دوستانه رفتار می کنی؟ 

هلن به جین میگه:

Besides, Jane, if all the world hated you, you would not be without friends.

و جین میگه: 

But i cannot bear to be alone and hated.