پنجشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۵

ديوانگي

عصري مامان خانم اومد بالا سرم وايستاد، گفت: "باز چشمت به لوازم تحريري افتاد شل شدي؟؟؟؟
حالا حتماً بايد همه مدادها رو از جعبه اش دربياري بذاري تو جامداديت، جلوي چشم؟؟؟ خوب يكيشو تموم كن، يكي ديگه وردار؛ چه كاريه اتاقو شلوغ مي كني؟؟؟!!!؛ شلخته!"
بهش گفتم: "چند وقت پيش دنبال يه خودكار آبي "بنويس" مي گشتم كه آقاهه گفت اينو ببر، پشيمون نميشي؛ بذاري رو كاغذ اصلاً خودش راه مي ره؛ راست مي گفتا. اصلاً عاشق خودكارم شدم. ده تا ازش گرفتم كه داشته باشم حالا حالاها. امروزم رفتم ماژيك وايت برد بگيرم واسه دوره آموزشي شنبه، ديدم از همون خودكار آبيه همه رنگشو داره، منم رنگايي كه نداشتمو گرفتم واسه تقويت روحيه ام."
گفت: "مدادا چي ؟؟؟ لابد دوپينگ مي كني باهاشون نه؟"
گفتم": "تو كه مي دوني مداد واسه من قوت قلبه... استرس كه مي گيرم فقط بوي مداده كه آرومم مي كنه. مامان جانم، بذار حالمونو ببريم. هر كي يه جور ديوونه است ديگه.

سرشو به حالت تاسف و نااميدي تكون  داد و نفسشو با صدا بيرون داد و از اتاق رفت بيرون
😍😁