دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۰

حرف هایي که تو هنوز به من نگفته اي
نجوايي هايي كه تو هنوز در گوشم نخوانده اي
گوشم براي همه آنها بي تاب است
دوست دارم که بدانم
امروز هم مثل دیروز
مرا می خواهی

خواب‌هام به شکل وحشتناکی بی‌معنی اما واقعی شدن
اين روزها هر كي ازم مي پرسه حالم چطوره بدون اينكه فكر كنم، مي گم خوبم. چه فرقي مي كنه كه خوب باشم يا نباشم؟
چه تاثيري براي من داره كه اگه بگم خوب نيستم و چه تاثير داره بر اوني كه اينو مي شنوه ؟ مهم اينه كه خوب نيستم. بعضي وقتا مي خوام از ته دل فرياد بزنم وقتي ازم مي پرسن: خوبي؟؟؟؟

يه بار فكر كنم همينجا نوشتم كه : دنیای ما سرشار از سوء تفاهم هاست؛ اونم به اين خاطر كه زبون همو نمی فهمیم و به حرف هم گوش نمی ديم؛ اين روزها اما دارم مي بينم كه يه وقتايي آدما خودشون عمدا مي خوان كه سوءتفاهم ايجاد كنن، عمداً خودشونو به خنگي مي زنن، عمدا مبهم حرف مي‌زنن، عمدا به هم متلك مي گن، عمدا به هم دروغ مي گن و وقتي هم كه دستشون رو ميشه، جنجال به پا مي كنن. گاهي هم حرف‌هاشون رو قبلا زدن و رفتن، بعد يهو (درست مثل قبل- تيركمون به دست) هوس مي كنن بر گردن و ببينن طرفشون هنوز زنده است يا كه هنوز چيزي براي خرد كردن و فرو ريختن داره يا نه. بعد تازه وقتي كه كه چيزي پيدا نمي كنن، شروع مي كنن به تجسم توهماتشون تو ذهن مخاطبشون كه تو ايني هستي كه من مي گم، نه اوني كه خودت نشون مي دي. بعد ديگه كاري ندارن چه بلايي سر اون بدبخت مفلوك ميارن كه به خودش بقبولونه اين ضرباتي كه بهش وارد شده، فقط يه بلوف مسخره بوده.

اين موقع ها اس ام اس انگار بهترين وسيله است براي اينكار. يه تكنولوژي ساده اما مخرب، طرف خودشو پشت چند تا كلمه اش پنهان مي كنه و ديگه كاري نداره چه اعصابي از گيرنده بدبخت پياده مي شه و اگه با يه نگاه تحليلي هم بهشون نگاه كنيم اين بحث ها هيچ سر و ته منطقي و درست درموني هم نداره.

يه نمونه از همين جنگ هاي اس ام اسي رو با تمام جزئياتش خوب به ياد ميارم:

يه بار يكي از همين جونورها درست تو موقعيتي كه من سر يه پروژه اي بودم، بعد چندين شب بي خوابي واسترس شديدي كه داشتم تا همه چي سر جاي خودش قرار بگيره و هيچ چيزي هم از قلم نيفته، به من يهو و بي مقدمه اس ام اس زد و نوشت: دارم از سر جاليز داهاتمون برات كدو و بادمجون مي ارم. دوست داري؟

درد اين آدم رو مي دونستم چيه... طرف فكر مي كرد چون من و خانواده ام مثلا صد ساله تهران زندگي مي كنيم، ارث بابا شو خورديم و اون تنها شاهد عملكرد و ذهنيت يه دختر بورژواي تهرونيه و من تهروني از دماغ فيل افتاده آدم حسابش نمي كنم. اون موقع كار خاصي نكردم. در مقابل چنين موجودي اصلا نميشه كاري خاصي كرد. خودمو زدم به نفهمي، بلكه بي خيال بشه؛ اما ول كن نبود و اس ام اس ها همچنان ادامه داشت كه يه دفعه گفت:

مي دوني چيه؟ من فكر مي كنم به درد تو چيزاي پخته مي خوره
منم بدجور حرصم گرفت . نوشتم :
مي دوني چيه؟ بعضي ها چيزاي خام كه مي خورن، يا رودل مي گيرن يا سرديشون مي كنه
يادمه اون موقع ديگه هيچي نگفت و تا چند ماهي هم هيچ خبري ازش نداشتم تا اينكه نهايتا كامل كاتش كردم.

اين چيزايي كه الان گفتم مال اينه كه همين آدم امروز بعد سه سال برام اس ام اس فرستاده كه: سلام. خوبي؟ تحويل نمي گيري؟ بابا يه نگاهي به زير پات بنداز. يه مشورت به من مي دي...

يه عادت (نمي دونم بد ياخوبي) دارم، به شماره هايي كه نمي شناسم جواب نمي دم، مسيج هايي رو هم امضا ندارن يا فرستنده‌شون معلوم نيست، نيم خونده رها مي كنم. شماره اينو هم خيلي وقت بود كه حذف كرده بودم، اما اين جملات برام آشنا بودند، قبلا هم عين همين ها برام فرستاده شده بود. انگار كه تو تمپليت هاي موبايل اين متن رو ذخيره شده باشه و صاحبش دوباره هوس كرده كه يه بار ديگه بفرستتش. شماره همون شماره بود. به نظرم يه كم هم ريسك كرده بود.
هميشه همينطور بود، با چند تا كلمه شروع مي كرد و با يه مشت دري وري و تحقير و افترا تموم مي كرد. و باز دوباره از نو . و جالبه همه اينا هم اس ام اسي.

كاش اين اتفاقي كه امروز افتاد يه خواب بود و وقتي بيدار مي شدم، خدا رو شكر مي كردم كه فقط يه خواب بوده. اما نبود.
ظاهرا يه اس ام اس بود،‌ اما همين چند كلمه سر تمام خراش هاي روحي و ذهني گذشته رو باز كرد و به خارش انداخت.
مي گن بهترين راه گفتن يه چيز، گفتن اون چيزه؛ اما من امروز به سختي جلوي خودمو گرفتم كه حرف درشتي از دهنم بيرون نياد.
مثل يه ورد جملات پايين رو انقدر براي خودم تكرار كردم كه دهنم كف كرد و از شدت خستگي بي خيال شدم يا بهتر بگم از حال رفتم.
این که از دنیا توقع داشته باشی كه چون که آدم خوبی هستی، باهات منصفانه برخورد کنه، مثل این می‌مونه که از یه گاو وحشی انتظار داشته باشی، چون گیاه‌خواري، شاخت نزنه

پ ن.:
آقا ما اگه تكنولوژي نوين نخوايم كيو بايد ببينيم؟؟؟

جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۰


اگزیستانسیالیسم با صراحت اعلام می‌کند که بشر یعنی دلهره. مفهوم این جمله چنین است:‌هنگامی که آدمی خود را ملتزم ساخت و دریافت که وی نه تنها همان است که موجودیت خود، راه و روش زندگی خود، را تعیین و انتخاب می‌کند، بلکه اضافه بر آن قانونگذاری است که با انتخاب شخص خود جامعه‌ی بشری را نیز انتخاب می‌کند، چنین فردی نخواهد توانست از احساس مسئولیت تمام و عمیق بگریزد.

راست است، بسیاری از مردم دلهره ندارند، اما به نظر ما اینان سرپوشی بر دلهره‌ی خود می‌گذارند، یعنی از آن می‌گریزند.

مسلماً بسیاری از مردم می‌پندارند که با انجام‌ دادن فلان کار فقط خود را ملتزم می‌سازند و هنگامی که به آنان گفته شود:‌ راستی اگر همه‌ی مردم چنین کنند، چه خواهد شد؟‌ شانه بالا می‌اندازند و با بی‌اعتنایی جواب می‌دهند که:‌ «همه‌ی مردم چنین نمی‌کنند.»

اما در حقیقت باید همیشه از خود پرسید: اگر همه چنین کنند، چه پیش خواهد آمد؟

اگزیستانسیالیسم
ژان-پل سارتر
_________________________

- یعنی کل اگزیستانسیالیسم این رو میگه ؟ دلهره دنیا رو ور میداره خب
=سارتر كه اينو ميگه.
برداشت من كه تا حد زيادي هم شخصيه، اينه كه هر تصميمي كه آدم تو زندگي مي گيره، در دو مقطع قابل بررسيه. مرحله پيش از تصميم و مرحله پس از تصميم. وقتي كه مي خواي تصميمي بگيري سبك و سنگينش مي كني، بالا و پايينش مي كني،‌ خودتو همراه با تاثيرات و بي تاثيرات اون تصميم تجسم مي كني. و دائما اين رفت و برگشت تو ذهنت انجام مي شه. 
فرض رو بر اين مي ذاريم كه تصميمي گرفته بشه يا حتي نشه ، حالا مي خواد در حوزه خود فرد باشه، ‌يا در حوزه يه فرد يا حتي گروه ديگه. باز هم اين رفت و آمد هاي ذهني رهات نمي كنه. 
در هر دوي اين مراحل "اگر" حرف اول تمام درگيري هاي ذهني ات رو مي زنه. درست مثل يه بازي شطرنج. و "اگر" و در امتدادش "انتظار" براي رسيدن به نتيجه دو عامل ايجاد كننده دلهره است