جمعه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۳

معمولا سدهاي ذهني مانع پيشرفت مي شوند. گاهي بايد گذشته را ديد اما هرگز نبايد آن را به دنبال خود كشيد.
هر تغييري بايد تدريجي باشه
تنها نتيجه تغيير ناگهاني نه مقاومت، بلكه انهدامه.
گاهي وقتي مي جنگيم و جنگ تداوم پيدا مي كنه، بيشتر از اينكه خستگي داشته باشيم، راه حل ها رو نمي بينيم. در واقع خودمونو در حد اون جنگ نگه مي داريم و جلوتر نمي ريم.

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۳

دل اگر دل باشد، 
                        عاشق تر مي شود.
سردي و اين سردي شعله آتش مرا بيشتر مي كند...
مردن به ماجراجويي خيلي بزرگه
اما زندگي يك تلاش پيوسته است
كاش بعضي آدم ها مي دونستن كه چقدر مهمن
انقدر مهم كه نفس كشيدن
ديشب خواب ديدم موهام كوتاه شده
تعبيرها رو كه داشتم مي خوندم ديدم نوشته مو با عزت و احترام و ثروت در ارتباطه 
يه جا نوشته بود، اگر زني در خواب ببينه موهاش كوتاه شده، عزت و احترامش از بين ميره
يه جا ديگه نوشته بود، يعني تو محدوديت قرار گرفته.

وقتي از خواب بيدار شدم، جاي حفره ي توي دلم درد مي كرد.
عاشق كه باشي
هميشه ازجدايي ميترسي
اين ترس مثل خوره ميفته به جونت
انقدركه باهراتفاقي-هياهويي-يهو خالي ميشي
وقتي هست،دلشوره داري
وقتي نيست،دلشوره داري
وقتي خوبه،غمگيني كه چرا پيشش نيستي
وقتي بده،ديگه خودت نيستي
آتشي ميفته به جونت كه همه ي عالم مي فهمن تو چه دردي داري
هميشه به خودم مي گفتم، آدما خاكستري ان... هم سياهن و هم سفيد. اينكه قضاوتشون كني كه ذاتشون چيه، كار درستي نيست؛ اما الان تنها كاري كه نمي تونم بكنم، منطقي بودنه. افتادم به كندوكاو گذشته كه چي كار كردم كه انقدر زندگيم به هم پيچيده. 
انگار يه حفره ي بزرگ تو دلم باز شده داره همه چيو مي بلعه...

یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۳

تو بايد غرق شوي در من 
تا بفهمي چه كسي دلش درياست...
تا آن روز اين سكوت خود خواسته ادامه خواهد يافت
و بهانه هايت را نخواهم ديد
گاهي غرور آدمي همه ي آن چيزي مي شود كه نبايد به سادگي باخت
حتي به دل
اشكال كار اينجاست
من مرد شعرهاي عاشقانه ي هزار بيتي نيستم
در من زني است كه پاي غرورش ايستاده است


اين روزها ميانه ام با همه خوب است.
مي خندم؛ ساكتم مثل هميشه.
آرامم و دقيق؛ درست شبيه عقربه ساعت بلوري روي ميزم.
صبح ها
تقويمم را مرور مي كنم؛ قرارهايم، نامه هايم، يادداشت هايم، واژه هايم را.
عصرها
تا خانه پياده مي روم؛ راه كج مي كنم از ميان زمين بازي بچه ها.
بهانه نمي خواهد بوييدن دست ها و موهايشان.
گاهي اگر بخت يارم باشد، كوچولوي ماجراجويي روي پاهايم مي نشيند، يك دل سير تاب بازي مي كنيم.
و من ميان خنده هاي مست كننده اش
يادم مي آيد كه چرا من ياد گرفتم بادكنك باد كنم، قايق كاغذي بسازم، دنبال توپ بدوم يا به اردك ها غذا بدهم.
و اما شب ها...
كاري به كار خواب هايم ندارم
تسليمم و همراه
از بهشت تا جهنم مرا مي برند و برمي گردانند و من تنها به تقويم فردايم فكر مي كنم.
همه چيز اين روزها خوب است
همه چيز
جز من

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۳

مي گويند مي گذرد
پس چون مي گذرد، غم را به خود راه مده!
مي گويند مي گذرد
باشد؛
حرفي نيست
پس چرا من نمي گذرم؟

متوقف شده ام
همه مي گويند خوبي؟ رو به راهي؟
ديگر حتي به زبان هم نمي گويم خوبم
سرم را مي چرخانم انگار كه نشنيده ام
آخر رو به كدام راه؟؟؟
رو به راهي كه تو از آن آمده اي يا به آن رفته اي؟
چرا جواب بعضي سوال ها انقدر دشوار است؟
به همه مي گويم نيست؛
رفت.
اما آيا واقعا نيستي؟؟؟
روز عشق براي هر كسي مفهوم وصل و وصال داشت براي من آغاز يك جدايي بود.
بعضي روزهاي تاريخ هيچگاه از يادم آدم نمي روند.
عشق اگر عشق باشد، هر چيزي بهانه ي تداومش مي شود.

جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۳

كاش مي شد
كاش مي شد
جايي تنها بود
تنها ماند
بي فكر تو
دنياي اين روزهاي ما پر شده از آرزوهاي محال
اين هم يكي از همه آنها
از بازی های کثافت این دنیا خسته شدم.
انگار این دنیا همیشه جوری پیش میره که صاف بزنه تو ذوق ما. بعد بهمون بفهمونه که تو یه احمقِ ضعیفی و اگر فکر می کنی که نیستی، باید با من بجنگی.
کجای این کار عادلانه است؟؟؟

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۳


این منم که همیشه می مانم
و این تویی که همیشه می روی
نمی دانم بگویم در انتظار تو یا در حیرت صبر خودم،
اما گاهی چقدر خشم مرا می خورد؛
و چقدر خودم آماج این خشمم
تنها خودم

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۳

درست  وقتي راه حل را نمي بينم مي دانم كه به آن  نزديك شده ام
كاش كمي قوي تر بودم
كاش وقتي مضطرب و پريشان مي شوم يادم  بيايد كسي در همين نزديكي است كه حواسش به من هست
اما من همينم
مي ترسم
و ترس آدمي
هميشه از ندانستن است.
كاش درمان بودم
اما دردم
و چه  خوب كه صريح به من گفت 
كه بدانم؛
كاري نمي توانم كرد
دردي كه زيادت شود صاحبش را نمي كُشد
اين درد از جايي ديگر درد نيست
صاحبخانه است؛
اگر مرهم نباشي 
چاره نيست جز سوزاندن زخم
ما هيچ
ما همه اش نگاهيم.
و "دور"
يعني همان فاصله اي كه نمي شود پر كرد 
با هرچه كه از كنارت مي گذرد؛
مي دانم به اين دنيا اعتباري نيست؛
روزي مي آيد به زودي كه نيستم
مي دانم دلم اينجا جايي ميان همين فاصله ها مي ماند
اگر نقاش بودم تمام اين خط فاصله ها را با رنگ سبز پر مي كردم و  روي هر خط سياه كنارش يك سرو مي كاشتم.
آه كه چقدر دلم براي بوسه اي بي هراس و دلهره تنگ شده است.
Die Stille ist das 
was uerbrig bleibt von den Schreien
Die Stille ist die Stille
Die Stille ist meine Zukunft

Erich Fried

سكوت آن چيزي است كه از فرياد باقي مي ماند
سكوت سكوت است
سكوت آينده ي من است


اريش فريد

یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۳

زخم ها
زخم ها
گاهي زخم ها التيامي ندارند
آدمي به هر چيزي متوسل مي شود تا آنها را نپذيرد.
اينجاست، كه زخم ها از جاي ديگر سربرمي آورند.
گاهي هم معني "برو گمشو نمي خوام ببينمت" را هم از چهار تا خيابان آنطرف تر  مي شود فهميد
لازم نيست خيلي باهوش باشي.
گاهی 
یک حالت چطوره ی خالیِ خالی
یک خوبم مرسی تو چطوری ِ ساده ی ساده
یک لحظه هماهنگ شدن با طنین یک صدا حتی نفس یا مکث
گاهی همین چیزهای به ظاهر نه مهم
حال آدم را خوب می کند.

پنجشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۳

آدم براي دوست داشتن بهانه نمي خواهد؛
تمام بهانه هاي دنيا دليل مي شوند براي يك پيچش عاشقانه...

دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۳

بوها بهترین چیز برای جان دادن به گذشته هستند ...
پاتریک مودیانو - Patrick Modiano
( پاتریک مودیانو برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اين دوتا مداد از باقيمانده هاي مدادهاي دوران مدرسه است.
يعني تنها اگر يك دليل وجود داشته باشه كه من به اون سالها فكر كنم، فقط و فقط عطر مست كننده چوب اون مدادهاي قديميه
و لا غير

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۳

اگر اين دنيا غريبه پرور و مرده پرست است، لااقل تو آشنا بمان.
عاشقانه اي كه آغوش نداشته باشد، تنها حرفي است كه حتي لايق واژگان هم نيست.

سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۳

ماه در آسمان است
و من
مي بارم

دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۳

دنياي اين روزها دنياي عجيبي است
انگار رسم شده اگر به كسي بيش از اندازه بها دهي، در نهايت بدهكار او شوي. 
نمي دانم ايراد كار از كجاست، اما مي بينم كه بازي ها و حرف هاي بچه گانه عرف زندگاني ما آدم بزرگ ها شده است. 
اگر راست بگويي مقصري
اگر دروغ بگويي مقصري
زيرا ذهن ها تنها آن چيزي را مي پذيرند كه از آن انباشته اند.
دنياي اين روزها اندوه عميقي دارد تنيده در تار و پودش
عشقي هم اگر پا بگيرد به سادگي خشك مي شود، چون اغشته به اندوهي است كه داريم و در دل هم مي كاريم و اين تنها كاري است كه جدا از بازي هاي بچه گانه مان آموخته ايم.
زنداني ساخته ايم از افكار بسته و با دست خودمان هر روزنه اي را از تغيير مي بنديم و اسمش را زندگي گذاشته ايم.
تو کجایی که انقدر سرگردانی
دست خودت را بگیر و ببر لب جاده
شاید رهگذری از دور دست ببینی که بیاید و راه را به تو بنماید.
از این همه کلنجار و بالا و پایین
هیچ چیز عایدت نمی شود جز همین روح نا آرام که داری 
و همین سرگردانی خوره وار...
اگر در این میانه خودت را تنها بگذاری، 
به چه چیز امید توان بست.
آه آدميزاد 
آنچه در سينه ي تو مي تپد
تنها يك تكه گوشت تپنده نيست
گاهي زماني كه درد عميقي تمام وجودت را فرا مي گيرد و راه حلي نمي بيني براي مشكل خودت،
به خاطر بياور كه زنده اي 
و زندگي يعني جنگ نابرابر
يك طرف تمام دنياست و
يك طرف تنها تو
به خاطر بياور چرا تنهايي
و راز اين درماندگي در چيست
گاهي بايد فقط سوي خودت بايستي،
حتي اگر تمام دنيا تو را محكوم كنند.