سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۵

نامه هفتم

سلام برگ سرخ
از دفعه قبل كه با هم صحبت كرديم، تا حالا در فكر حرفات بودم. نمي دونم چرا وقتي كه باهات در رابطه با "عشق" صحبت مي كنم و تو همه اش از خوردنيها حرف ميزني، تقريبا همعقيدهات ميشم و بهت حق ميدم. ولي وقتي گرسنه ميرم خونه، دو تا تخممرغ ميخورم، كمي استراحت مي كنم و يه موزيك گوش مي دم، به خودم ميآم كه اصلا حق با تو نيست. به نظر من عشق از همه چيز تو زندگي واجب تره. اصلا زندگي بدون عشق نميشه. شايد بدون شوهر يا زن بشه ولي بدون عشق نمي شه. فقط نمي دونم من چرا خيلي زود قانع مي شم و به تو حق ميدم.

سلام؛
دقت كردي عشق مثل خوردني ها ميمونه؟ بايد بخوريش تا بخشي از وجودت بشه. نه اينكه فقط ازش حرف بزني. شايد هم تو ته ذهنت مثل من فكر ميكني. شايدم من تو قانع كردن تخصص دارم.
كسي چه مي دونه؟
  
يك ساعت بعد

سلامي دوباره؛
با وجود اينكه هنوز گرسنه نيستم و تحت تاثير حرفات قرار نگرفتم، مي خوام بار ديگه بهت حق بدم. حق با توئه. عشق رو بايد خورد. بايد اونو با تمام وجود مزه كرد. 
مزهي عشق بعضي وقتا شيرينه. شور يا ترش و بعضي وقتا تلخ و بي مزه.
ولي عشق من يه جور ديگه است. عشق من مثل آدامس مي مونه كه هرچه ميجويش سير نمي شي.

سلام دوستم
عشق يه عطره . يه رايحهي مخفي كه با يه نسيم تو وجودت مي پيچه.. و تو توي يه كوچه ي تاريك هم مي توني اونو حس كني و دنبالش بري

دو روز بعد

سلام برگ سرخ؛
تشريح خيلي قشنگيه، وقتي كه مي گي عشق مثل يه عطره. يه رايحهي مخفي كه با يه نسيم تو وجود آدم ميپيچه.
متاسفانه عشقي كه خيلي ها اونو تجربه ميكنن، همين هست. مثل يه عطر، يه نسيم، يا يه نشانهي مخفي در يه كوچه تاريك. 
يه عطر بعد از چند وقت بوي خودشو از دست ميده. يه نسيم خنك كه تو تن گرم يه "تشنه" مي پيچه، زودگذره. و يه نشانهي مخفي در يه كوچهي تاريك شايد از طرف خيلي ها ديده نشه. 
ولي كاش يه عطر هيچوقت بوي خودشو از دست نمي داد!
اي كاش يه گل شب بو نه فقط شب ها، بلكه تو روز هم بوي خوش مي داد!
اي كاش نسيم خنك هميشه توي كوير مي پيچيد!
و اي كاش يه علامت مخفي  توي يه كوي تاريك ديده مي شد!

سلام؛ 
اينو فراموش نكن، بيني آدم ظرف چند ثانيه به بو عادت مي كنه و همه چي براش عادي ميشه. اينه كه اصلا راه حل خوبي نيست كه هر ساعتي اين عطر باشه و تو نتوني حسش كني. 
اگه همهي اينايي كه تو مي گي يه جا پيدا مي شد، مفهوم "جستجو" براي ما يه مفهوم دم دستياي بود. 
همه چي بود و تو فقط بايد دستتو دراز مي كردي و بر ميداشتي
و اين ديگه عشق نيست

ديشب

سلام برگ سرخ؛
از اينكه مشام انسان بعد از لحظه اي به بوي عطر عادت مي كنه، شكي درش نيست. من اينكه كه عشق نمي تونه مثل يه عطر، يه نسيم خنك يا يه علامت در يه كوچهي تاريك باشه، رو خواستم در پيغام قبليام بهش اشاره كنم.
اون چيزي كه خيلي ها باهاش درگير ميشن و اسمشو عشق مي گذارند، مثل همين بوي عطري هست كه تو ازش صحبت مي كني. در ابتدا خوشبو، مطبوع و دلپذيره ولي بعد از مدتي اون بوي خوش خودشو از دست ميده. اين اون عشقي هست كه همه جا پيدا ميشه و احتياجي به جستجو نداره.
اون عشقي كه من بهش اعتقاد دارم نمي توني همينطوري با جستجو پيداش كني. و اينكه فقط دستتو دراز كني و اونو برداري. اون عشقي كه من بهش اعتقاد دارم، يه جايي منتظره.
اون عشقي هست كه هر بار اونو حس مي كني، تپش قلبتو زياد مي كنه، موهاي بدنتو به لرزه مي اندازه و تو رو از خود بي خود مي كنه. اون هيچوقت بوي خوش خودشو از دست نمي ده. هميشه تن تشنهات رو با نسيم خنكش سيراب ميكنه و توي يه كوچه تاريك تو رو به مقصد مي رسونه...
 ...