پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۹

وقتي نمي روي، مي ماني
وقتي مي ماني،‌
نيستي
زمان براي تو نمي ايستد
يا موج سوار خوبي هستي يا بايد به گل بنشيني

دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۹


يك لحظه بي تو
يك لحظه با تو
تمام دلشوره من اين است
كه تو بيايي و من نباشم

Doppelleben

Erst bin ich dir untreu
Mit meinen Gedanken und Träumen
Dann bin ich meinen Gedanken  
Und Träumen untreu mit dir

Erich Fried

زندگي دوگانه

نخست به تو بي وفا مي شوم
با انديشه ها و روياهايم
 سپس با تو به انديشه ها و روياهايم 
وفادار نمي مانم

اريش فريد

ازجان برون نیامده جانانت ارزوست
زنار نا بریده وایمانت ارزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نه ای ملک سلیمانت ارزوست
موری نه ای وخدمت موری نکرده ای
وانگاه صف صفه مردانت ارزوست
فرعون وارلاف اناالحق همی زنی
وانگاه قرب موسی عمرانت ارزوست
چون کودکان که دامن خود اسب کرده اند
دامن سوار کرده ومیدانت ارزوست
انصاف را تو خود زسر صدق داده به
بر درد نا رسیده و درمانت ارزوست
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
شهپر چو جبرئیل مگس رانت ارزوست
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شور باودوتا نانت ارزوست
سعدی در این جهان که توئی ذره وار باش
گر دل به نزد حضرت سلطانت ارزوست

پ ن 1:
اين مدت يكي از كار هاي پاره وقت من شده پاك سازي ميل باكسم. يه جوري افتادم به جونشون كه خودمم فكر نمي كردم يه روزي برسه و تيشه به اين بايگاني چند ساله بزنم
بين اين همه نوشته و جوك و عكس چشمم به اين قطعه شعر افتاد  كه يادگار زماني هست كه حال و حوصله كتاب خوني داشتم. 
اون موقع ها كشش عجيبي داشتم براي فضولي در عوالم شعرا و عرفا  تا ته قضيه رو در بيارم كه كي چي گفته و چرا گفته
كلي كيف مي كردم اگر يه جايي كسي چنين مطلبي برام مي فرستاد يا خودم جايي چنين چيزي مي خوندم

القصه...

همه ما اين شعر معروف مولوي رو خونديم كه مي گه:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم ارزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت انچه یافت می نشود انم ارزوست

ماجراي از اين قراره كه جناب سعدی بخاطر اینکه جناب مولانا در این شعر همه رو دیو ودد خونده ناراحت شده و خونش به جوش اومده و  قطعه شعر بالا رو در هجو مولوي گفته
اين همون قطعه شعري هست كه خيلي از ماها  شايد با خوندن او ن اصلا فكر نكرديم كه ممكنه توهين آميز بوده باشه و كسي به ساحت آدم بودن ما توهين كرده باشه.

اين مناظره ادبي بي خود و بي جهت منو ياد جمله اي از پائولو كوئيلو انداخت كه منو بيشتر از اين درگيري لفظي به فكر فرو مي بره؛ نمي دونم شايد من نه مولوي رو مي فهمم و نه سعدي رو؛ اما يه چيزي رو خوب فهميدم و اينطور نتيجه گرفتم؛ اينكه ظاهرا قضاوت در غيبت ادم ها (يا همون صفحه گذاشتن پشت سر شون) اونم موقعي كه طرف نيست كه از خودش دفاع كنه براي ما ايراني ها ريشه تاريخي فرهنگي داره و ما در نبودشون زيادي بايد و نبايد (هارت و پورت) مي كنيم.

ديشب داشتم فكر مي كردم كه اگه مولوي و سعدي تو يه سفر همراه هم بودن چي مي شد و چي ميگفتن به هم
شايد بشه از توي اين خيالبافي يه نمايشنامه در آورد

كوئيلو اينطور مي گه:

Everyone seems to have a clear idea of how other people should lead their lieves, but none about his or her own.

به نظر مي رسد كه همه آدم ها نظر شفافي در خصوص روش زندگي ديگران دارند، اما در مورد زندگي خودشان مطلقاً چنين چيزي نيست

پ ن 2:
اضافه مي كنم كه اين  نظر شفاف(پيشداوري يا قضاوت يا هر اسم ديگه اي كه ممكنه داشته باشه) نه فقط در مورد روش زندگي بلكه در مورد شيوه تفكر و عملكرد آدم هاي ديگه وجود داره

پ ن3:
سعدي امشب مياد تو خوابم

قدم هايم را به من بده، همه جاده ها مال تو
رنگت را از من بگير، تمام اشتياق من فداي رفتنت

نه جاده ها از آن منند و نه جان من به فرمان من
عدل همين روزهاي خراب!!!؟

شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۹


آدم هاي غمگيني هستند كه شما هميشه از آنها خاطرات لبخند هايشان را در ذهن داريد
اين آدمها وقتي نمي توانند بخندند... گم و گور مي شوند


پ ن.:
اين روزها دلم براي خودم تنگ شده است.