چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۹

از مكالمه و پرگويي بيجا نجات پيدا خواهيد كرد، اگر به خاطر بياوريد كه مردم هرگز نصايح شما را قبول نمي كنند، مگر اينكه وكيل مدافع و يا دكتر باشيد و آنها براي شنيدن صحبت هاي شما پول خرج كرده باشند.

جرج برنارد شاو

شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۹

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

حكيم عمر خيام

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹

چقدر گاهي تنهايي آدم هولناك ميشه وقتي يه نگاه به دور و برش اندازه و مي بينه از آدم هاي تاپ زندگيش چيزي كه "نقد" تو دستش مونده فقط يه سنگ و يه اسم روشه

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹


!Nicht mein Wille, der Deine geshehe
خواسته من نه، آنچه تو مي خواهي اتفاق بيفتد!

سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

آدم ها گاهي موجودات عجيبي مي شن.
آدم ها گاهی منتظر یک اشاره ان، تا با سر بدون.
آدم ها گاهی منتظر یک "نه" شنیدنن.
آدم ها گاهی منتظر یک "بمان" گفتنن.
آدم ها گاهي منتظر يك نگاه هستن.
گاهي هم با همون يه نگاه سير مي شن و تا عرش مي رن.
بعضي وقت ها از رد نگاهشون خيلي چيزها رو مي توني بفهمي. اين نگاه خيلي حرف ها داره كه تو خودش ريخته و منتظر يه نيشتره تا بريزه بيرون. اين نگاه پستی و بلندی‌های روح رو از بره. نقاط شکننده قلبت رو شناسایی كرده و بزرگي هاي طلايي روح رو مي‌پرسته، با ضعف هاش هم كنار مياد.  اين نگاه با تو مثل يه آبگينه قيمتي رفتار مي كنه كه نبايد بشكني.  گاهی زمین و زمان رو به هم ميدوزه، برق مي زنه، از تو دزديده مي‌شه، غمگين مي‌شه، شرمگين ميشه، كه مبادا سكوت تو بشكنه؛ گاهی از دور تو رو می پاد تا تا ترك برنداري. گاهی از ترسها و نگرانی‌هاش نمی گه تا تونگران نشي، هروقت تو خواستي، خواسته و هر وقت تو پاسخ دادي ، پاسخ داده؛ گاهي گرمِ گرم  كنارت بوده و گاهي مشفقانه و صبور در امتداد دلت دور شده . اين نگاه هروقت به تو ميافته با مراعات همه اینها با تو روزگار می گذرونه. از دور سنگيني‌اش رو حس مي كني و از نزديك توسياهي و بزرگيش گم مي‌شي.

اينه كه بيشتر وقتا فقط يه نگاه  آدم رو بد عادت مي كنه. انقدر كه تا مدت ها با فكرش هم به لرزه مي‌افتي چه برسه به اينكه هدفش بشي.

تلخي اين روزگار اينجاست كه بخواي و بدوني كه خواسته شدي و نشه كه بشه.

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

يك لحظه بود فقط...
لحظه‌اي كوتاه كه تو در اوج مستانگي،در نهايت غفلت حافظه‌اي طلايي كه از گذشته بر تو گمارده بوديم
زنجير هاي سخت را با كليدي كه نمي دانيم از كجا جسته بودي
باز كردي و بعد...

فقط يك لحظه بود
فقط يك لحظه؛

يك لحظه
يك رويا
يك طوفان
و باز دوباره سكوت
!!!

اين همه آن چيزي است اينكِ تورا مي سازد.

حالا خودت بگو
تو را بايد قضاوت كرد
يا بايد رفت سراغ زندان‌بان؟

كارل ماركس در جايي مي گويد: هيچكس مخالف آزادي نيست؛ آنها كه مخالفند، حداكثر مخالف آزادي ديگرانند.

به یک‏جایی از زندگی که مي رسي،‌ می فهمی رنج در بند بودن را نباید امتداد داد. عاقلانه كه بنگري مي بيني كه تو در بند بودي كه آزادي از آن كس ديگري باشد. باید مثل یک چاقوي جراحي باشي که در مواقع ضروري به قيمت خونريزي فقط ببَري و بگذري. از بعضی آدم‏ها بايد فقط بگذری و برای همیشه تمامشان کنی، حتي اگر جاي جراحي ات براي هميشه باقي بماند.