جمعه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۵

بوي زندگي

می گم: 
مامان خانم باز چشمت به من افتاد، یادت اومد همه قابلامه چرباتو کوچیک کنی، جای تو یخچالت باز بشه و اینا رو بریزی رو سر من که بشورمشون؟؟؟
میگه: غر نزن، خودت اومدی وایستادی به ظرف شستن، من که صدات نکردم.
می گم: فقط خواستم بگم حواسم هست بهت داری چی کار می کنی.
می گه: بچه پررو
...

یه کم بعد تر: 
می گه: این چه وضع ظرف شستنه آخه؟؟؟ همه رو قر و قاطی ریختی رو هم!!! موقع آبکشی نامنظم میشه و جا کم میاری...
می گم: اینا رو شستم  و ریختم این تو. گیر نده مامان خانم... می خوایی یه آب بگیرم توهمین سینک، بذارمشون هینجا آبشون بره هان؟؟؟
می گه: جون به جونت کنن شلخته ای... بعد به من ایراد می گیری می گی به جای ظرف شستن ماهیگیری می کنی.
می گم: نخیرم، حرفم اینه، می گم، ظرف کثیفا رو همینطوری هورتی باهم  نریز تو سینک پر از آب و کف که بعد مجبور بشی واسه بیرون آوردنشون دستتو تا آرنج بکنی تو آب و ماهیگیری کنی. تازه دسته قاشق-چنگالا و ته بشقاب ها و ظرفای دیگه هم کثیف و چرب میشه؛ باید اونا رو هم بسابی. 
می گه: تو مشکلت یه چیز دیگه است. نذار بگم...
می خندم بهش و می گم: کیف می کنم صداتو در میارم. 
میگه: مرض داری دیگه.

یه کم بعتر
داره تلویزیون نگاه می کنه، یهو می گه: پس بگو چرا ...می بینم قاشقا و چنگالا و بشقابا چرب و چیله... تو خوب نمی شوریشون.
میگم: تو که می دونی من بخوام هم جرات نمی کنم، خوب نشورم. اما دارم بهت میگم اینجوری بشوری مجبور نیستی آب و کف بیشتر مصرف کنی. بده دارم راهکار منطقی تو ظرف شستن نشونت می دم؟؟؟ دیگه تو این دور و زمونه آدم نباید واسه شستن پشت بشقابا و دسته قاشق - چنگالا که وقت بذاره که. همین قابلامه های تو و سابیدنشون واسه هفت پشتمون بسه دیگه.
میگه: لازم نکرده بشوری... بدش به من خودم کارمو می کنم.
می گم: تموم شد دیگه. خسته نباشی.

پ ن.: 
موقعی که داشتم روی سینک و میزها رو خشک می کردم بهش گفتم: 
مامان الان داشتم فکر می کردم، من چقدر سینک قدیمی خونه مامان بزرگ رو دوست داشتم. حیف که دیگه از اون سینک قدیمی گودای لعابی نیست. 
گفت: آهان که مجبور بشی همه ظرف کثیف رو بذاری کف آشپزخونه و دونه دونه خم بشی و برداری و بشوری... از کمر درد و پا درد بیفتی یه گوشه. بعدم یه عالم وقت بذاری خود سینک رو بسابی که سفید بشه.
گفتم: من همونا رو دوست دارم. بوی زندگی می داد.