جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۴

رئيس عوض شده و تازه نفسه
مي خواد انقلاب كنه و صاف اومده سراغ من
واقعا هيچ دليلي وجود نداره كه فكر كنم اين همه حرف قشنگ به يه تغيير اساسي و اصىولي ختم مي شه
حتي يك درصد!!!
تا دلش بخواد ابن الوقت و گداگشنه ي خاله زنك دورش هستند كه اخبار رو ازشون در بياره
تو اين مملكت هر كي از تغيير حرف زده آخرش يه ويرانه جا گذاشته

قانون اول: هرچقدر حالت بد باشه به بقيه بگو خوبم
قانون دوم: آدما همونقدر نمي خوان بدونن كه تو مي خواي بگي

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۴


باید با کتاب خوندن آشتی می کردم...

امسال درست دوازده‌ساله از زمان دانشگاهم می گذره و من تمام این مدت روزی 8 تا 12 ساعت کارکرده‌ام. تمام این دوازده سال هرروز نوشتم ... یادداشت روزانه ...نامه ... مقاله ... گزارش ... آمار... صورتجلسه... چندین هزارصفحه‌ای میشه... دستی و تایپی ...
اما دیروز که رفتم شهر کتاب، عین کسی بودم که تازه از یه جزیره پرت و دورافتاده وارد شهری شده که حتی زبانش رو هم بلد نیست. 
باورم نمی‌شد تصویری که از خودم داشتم می‌دیدم. خیلی غریب و حیوونکی بودم...
درست شبیه کسی که از ته قحطی به خوراکی رسیده...

تحریم هر جورش به روح و روان آدم آسیب می رسونه بخصوص وقتی خودخواسته و از روی لجبازی و کمی هم از روی بی‌شعوری باشه.


یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۴

در مورد آينده چه شبهايي كه صحبت نمي كرديم
در حاليكه دنيا نه به ميل ما در مسير خود مي چرخيد
مرا ببخش كه آنچه تو برايم مي خواستي فراتر از ظرفيت من بود و آنچه من براي تو مي خواستم خالي از يك لحظه آرامش براي تو
...

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۴

یادته یه بار بهت گفتم :
دنيامون كوبيسم شده
همه چیز باهم و درهمه

گفتی:
کم کم این در هم و بر همی داره شکل میگیره
میشه واسه خودش
به قول تو نیو کوبیسم

پس کی؟
چرا من تصویری تو این بی نظمی نمی بینم؟
یک زن خیلی کارها را انجام نمی دهد،
خیلی چیزها را به رویت نمی آورد،
خیلی چیزها را نمی خواهد که ببیند، 
ساعت ها تو را می شنود؛

گاهی برعکس

 داد می زند،  
بحث می کند،  
اعتراض می کند، 
با تمام وجودش استدلال می کند...

اما یک کار را اگر انجام دهد تمام می شوی و زندگی به پایان می رسد

اگر دیگر با تو حرف نزند ...
وقتي نمي روي، مي ماني
وقتي مي ماني،
نيستي
زمان براي تو نمي ايستد
يا موج سوار خوبي هستي يا بايد به گل بنشيني
چرا تعبير همه ي خواب هايمان
مسافري است كه مي گويند 
مي آيد و
هيچوقت نمي آيد

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۴

پيش از اين ساعت ها و ساعت ها نوشته ام و ديگر نوشتنم نمي آيد
انگار چيزي درونم قهر كرده با من
قبلاً ها سعي مي كردم بنويسم كه سبك بشوم 
كه ذهنم آرام بگيرد
كه قطعه هاي آشفته خواب هايم را به هم وصل كنم
اما حالا فقط سكوت برايم مانده
بهاي سختي داده ام براي فهميدن اينكه به هر كسي تنها به قدر لياقتش بايد فرصت داد
انقدر بهاي اين فهميدن سنگين بود كه حالا تحقيقاً ورشكسته ام...
درست شبيه يك ليوان چاي يخ كرده و بي طعم

جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۹۴

چه با داشته هامون خوش باشیم چه نباشیم
اساسا چشممون دنبال ِ نداشته هامونه
خیر ِ سرمون مثلا داریم زندگی می کنیم!
آدم هم نمی شیم خبرمون.
از دست خودم ناراحتم
يه جوري پيچيدم به هم كه نمي دونم سر گره كجاست
گاهي وقتا شايد زمان خيلي چيزا رو كمرنگ كنه اما جاي زخم  مونده و هرازگاهي سر وا مي كنه
نمي دونم چطور مي شه آدم يه راه قطعي واسه بخشيدن خودش پيدا كنه
گاهي پيش مياد ساعت ها و ساعت ها خودمو سر يه موضوعي سرزنش مي كنم اونم با اينكه بارها و بارها به خودم قول دادم كه اشتباهمو ديگه تكرار نكنم
سعي هم كردم
با تمام وجود...
اما يه گذر خاطره از ذهن كافيه تمام ماجرا رو به خاطرم بياره و دوباره ساعت ها و ساعت ها درگير سرزنش دروني بشم
بي صاحاب دست بردارم نيست
گذاشته رو تكرار خودش رفته پي چرت زدنش...

پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۴

دوست داشتن خوبي هاي آدم ها خيلي آسونه
اما دوست داشتن بدي هاشون فقط شجاعت مي خواد
چون پاي عقل و استدلال و پذيرش اونا به ميون مياد

جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۹۴

کسی مگه می تونه لذت های عمیق رو حس کنه بدون اینکه بتونه دردهای عمیق رو تاب بیاره.
کسی مگه می تونه موفقیت های بزرگ داشته باشه بدون اینکه بتونه شکست های بزرگ رو تاب بیاره.
کسی مگه می تونه استراحت لذت بخشی داشته باشه بدون اینکه بتونه سختی و خستگی کار زیاد رو تاب بیاره. 
توانایی تاب آوردن گودال نمودار سینوسی زندگی، لذت قله نمودار رو بهت هدیه میده.

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۴

مرزهاي اخلاقي يا "ابرهاي آسمان هر سرزميني شبيه مردمان همان سرزمين مي بارند"


اين روزا روزاي خوبي نيست 
خوب و بد هر چيزي نسبيه اما اين روزا بيشتر از حس ديگه اي غمگينم و پر از افسوس
روزهاييه كه همه بلاتكليفند و تا جايي كه مي تونند ته قصه ها و ماجراهاشونو باز مي ذارن.
راستي اسم چيو ميشه گذاشت "اخلاق"، وقتي هر كسي به ميل خودش خطشو جا به جا مي كنه و پرچمش رو جايي مي كوبه كه نفع شخصي و ماليش بهش مجوز مي ده؟؟؟!!!

به واسطه كارم آدمايي رو مي شناسم كه هر روز يه رنگن... 
يه روز كراوات مد ميشه، كراواتي  ميشن؛
يه روز ته ريش، ته ريشي مي شن... 
يه روز ميرن با پاپانوئل عكس ميندازن
يه روز سر از جمكران در ميارن
يه روز واسه آدم مجسمه بودا از چين ميارن
يه روز سر از مسلك شينتوي ژاپني ها در ميارن
يه روزايي هم مثل الان كه ماه رمضونه، عصر به عصر قرارهاي افطاري و شامشونو واسه هم مسيج مي كنن

اينا همونايي هستند كه تمام انرژيشنو مي ذارن و مي گردن تو دور و بر خودشون به ياركشي كه ورم عقده تاييدشَوَندگيشون بخوابه، اما يه لحظه سرك كشيدن تو جناح مقابل رو از دست نمي دن... همه اش دنبال فرصت هستن كه يه آتوي تُپل از اونوريا پيدا كنن...

اين روزا گله زياد مي شنوم از دور و ورم...گله هاي آميخته با بغض و حسرت، اكثراً از روي كينه و حسادت ذاتي، گاهي با نااميدي، گاهي هم از روي فلاكت 
...
شنيدن اينجور حرفا راحت نيست چه برسه به گوش دادنشون
...
طرف با ٢٠٦ اومده با لكسوس رفته... طرف رشوه داده به فلاني كه فلان كارش راه بيفته... طرف اگه آدم حسابي بود كه  زن طلاق نمياد... طرف فلان جاييه، اونجايي ها كه ديگه تكليفشون معلومه... طرف تنهاس، معلوم نيست داره چي كار مي كنه كه توپ تكونش نميده...طرف دله دزده و يه مشت مثه خودشو دورش جمع كرده...
طرف...
طرف...
طرف...

گاهي دلم مي خواد داد بزنم بسه ديگه، چرا به من مي گين اين حرفا رو؟؟؟؟
اما هيچ كاري نمي كنم، جز سكوت

امروز تعطيليم بود خير سرم؛ يكي زنگ زد به درد دل... گله... نمي دونم... ديگه دنيا به آخر رسيده لابد كه من شدم سنگ صبور اينا

مي گفت يكي از همين جمع هاي ياركشي شده رفتن يه جاي ديگه، دور هم جمع شدن و بعد مثله اين نشست هاي خونه تيمي ها، تصميم گرفتن و يكي رو مامور كردن كه حكم رو ابلاغ كنه... 
مي گفت از صبح هي گوشيش زنگ مي خورده و جواب نمي داده... آخر سر تكست دادن  بهش كه :
"فلاني ما تو فلان جلسه تصميم گرفتيم كه تو از انتخابات انصراف بدي چون راي ما ميشكنه..."
مي گفت باز يكي ديگه شون تكست داده "فلاني زنگ زدم امشب فلان جا واسه افطاري دعوتت كنم..."

دو راه بيشتر نداشت و هر دو راه تبعاتي داشت... اما هدف هر دو نوع اين تبعات فقط شخصيتش بود...
گفتم مي خواي چي كار كني؟ گفت الان وقت سكوت كردنه...

هيچ اسمي نميشه رو اين  رفتار گذاشت....زشتيش انقدر توچشمه كه فك آدم مي چسبه به زمين.
فكر مي كنم چنين رفتارايي فقط از يه عده بي ريشه ي حريص سر مي زنه... كار از بي شعوري گذشته.
از طرفي هم به شكل ايده آليستي كلاسيكي فكر مي كنم مرد سياسي فحش خورش بايد ملس باشه و پاي فكرش بايسته و جا نزنه

اما متاسفم ...
متاسفم كه دارم تو چنين جوي نفس مي كشم...جوي كه نفع شخصي، شرافت حرفه اي رو توجيه مي كنه.

اين تنها يه نمونه ي داغ داغش بود كه نوشتم... داشت خفه ام مي كرد... بايد مي ريختمش بيرون وگرنه از زور سكسكه كارم به بيمارستان مي كشيد

گاهي فكر مي كنم دقيقا همينجاست كه بايد مارادونا رو ول كرد و غضنفر رو چسبيد...
اما فقط خدا مي دونه كي مرد اين كاره!!!