دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۶

دعوا

با رئيسم دعوا كردم عصري.

دعواي بدي كردم؛ انقد كه گفت تو اختيارات دبيركلي منو بردي زير سوال.

گفتم من تا جايي كه شما صلاحديد خودتونو منتقل كردين هيچ حرفي روش ندارم، اما جايي كه مدرك قانوني رو سر تعهد شفاهي يه آدم معلوم الحال تحويلش دادين، به من ربط پيدا مي كنه. وقتي بهش گفتم دبيرخونه خودش كار اجراييشو مي كنه، نبايد كاري مي كردين كه از فردا سر هرچيزي منو دور بزنن بيان سروخت شما.


(به يكي از اعضاي هيئت مديره كه خواسته بود زير آبي بره، مستقيم گفتم نه. بعد رفته بود سراغ رئيسم اونم دقيقاً اجازه همون كاري رو بهش داده بود كه من به خاطرش گفته بودم نه).


الان كه دارم فكر مي كنم خيلي بدجور عصباني شدم. هيولاي درونم يهو زد بيرون.


بهش گفتم وقتي من به يه آدم پررو مي گم نه، بعد مياد پيش شما بهش مي گين باشه هرچي شما مي گين، ديگه كارمنداتونم تره هم واسه من خورد نمي كنن چه برسه اعضاتون

بهش گفتم يه كاري نكنين، خبر مرگ من، صد سال ديگه اگه پرسيدن فلان اتفاق چرا اتفاق افتاده، بگردن دنبال يه آدم زنده واسه تعريف داستان اتحاديه. به جاي اينكه سند ثبت شده اش رو چك كنن. بذارين وقتي مي گم نامه بنويسن، "بايد" و "قانون" رو بفهمن.

گفت: آخه تو انقد "نه" رو محكم مي گي كه هيشكي جرات نمي كنه بياد طرفت. من يه كارم شده اينكه نه هاي تو رو تعديل كنم.


پ ن.:

تو دلم گفتم، تو نه هاي منو تعديل نمي كني؛ رسماً گند مي زني بهش.

یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۶

كار كردن با موجوداتي كه پر از حس منفي هستن، از نظر من نفرت انگيزترين كار دنياست

آدم باهاشون اساساً بلاتكليف و رو هواست؛

نمي دونه بايد كلاً نديد بگيرتشون و تو دلش بگه:  *گور باباشون* يا اينكه نقش روانكاو رو براشون بازي كنه،  كه گل به خودي نزنن يه وقت


پ ن.: 

شخصاً ترجيح مي دم بزنم از ريشه درشون بيارم و خلاص


پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۶

پنجشنبه مي توانست زيباترين و آرام ترين روز هفته باشد؛ صبحي درخشان و خوشبو ...

اما نمي دانم به نفرين چه كسي گرفتار شده ايم كه پنجشنبه ها را تنها به مردگان مي انديشيم؛

مردگاني كه رفته اند و مردگاني كه مي خواهند بروند.

اينگونه شده است كه كسي ديگر نمي رويد و جوانه نمي زند.


وصيت


طوري شده كه تازگيا تو چشمام نگاه مي كنن و بهم مي گن بداخلاقي.

و من تازگيا فهميدم كه منظور از بداخلاق بودن اينه كه: تو ساكتي، حواست جمعه، زياد گوش مي دي، تحليل مي كني، تو هر لحظه چند تا پيشنهاد آماده داري و بد تر از همه اهل لاس زدن و ادا و اطوار و هفت قلم آرايش نيستي.


از من كه گذشت، اما بهتون وصيت مي كنم اگه كار صنفي مي كنيد، اجازه نديد كه روتون برچسب بذارن. ديگه نمي تونين بِكَنيدش.

چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۶

تاثير و تاثر


قبلاً براتون نوشته بودم كه يه دوستي دارم كه خودش و برادراش از گوينده هاي واحد نمايش راديو و از بازيگراي تئاتر هستن

هفته پيش بهم زنگ زد و گفت يه موسسه براي توليد داستان صوتي تاسيس كردن و اگه دوست دارم براشون متن هاي كوتاه يك دقيقه اي بنويسم؛ گفت تو نوشته هات حس هست و اگه دوست داري كمكمون كن.

بهش گفتم: نوشته هاي من بيشتر توصيف و گزارش چيزاييه كه دور و برم مي بينم. واقعاً چيزي از خودم نمي سازم. ولي سعيمو مي كنم.


راستش سعيمو هم كردم... دوتا قطعه هم براش نوشتم اما هر چيزي كه منو محدود كنه حس نوشتنمو مي گيره. تبديل مي شم به يه ماشين بي روح. دقيقاً مثل حالي كه با توئيتر دارم.


دوست دارم، وقتي مي خوام بنويسم چيزي محدودم نكنه، از چيزي نترسم  و فقط به دوتا نكته فكر كنم:

١- اون چيزي كه مي خوام بنويسم

٢- تاثيري كه مي خوام رو مخاطبم بذارم


پريروز يه جوونكي كه از من چندسالي كوچيكتره و يه عده بادش كردن و آوردنش تو تركيب هيات مديره، يه متن درب و داغون فرستاد و گفت آماده اش كنيم بفرستيم جايي

نامه رو از سر نو نوشتم چون هيچكدوم از اجزاي جمله ها سرجاش نبود. فرداش زنگ زد و مستقيم بهم گفت تو متن منو تحريف كردي. به رئيسم گفتم اين يارو هنوز نمي دونه وقتي مي خواد براي رياست جمهوري نامه بنويسه، نبايد دستور بده. بايد محترمانه و محتاطانه درخواست بررسي بده. رئيسم گفت: ولش كن تحت تاثير PP داره بهت گير ميده. توجه نكن

نيمساعت بعدش واسه كاري  رفتم بالا، بهم گفت از رياست جمهوري زنگ زدن گفتن درخواستمونو انجام مي دن.