چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۶

شخماتيك معكوس

مهندس امروز داخليمو گرفت و گفت: از هركي امروز پرسيدم شنبه هستي يا نه گفت مرخصي گرفتم. همه رو كه با هم فرستادي رفتن كه. حواست هست؟؟؟

گفتم: مهندس خداييش ديدم اينا خيلي عزادارن. حالشون خيلي بد بود؛ دلم سوخت براشون... گفتم برن جلوي چشمم نباشن. من الان انرژي مثبت لازم دارم. كلي كار هم دارم واسه مجمع. همينطوريشم كلي عقبم و زمان كم ميارم. اينام اينطوري ... خدا رو خوش نمياد. مياد؟؟؟

مي خنده.


پ ن.:

من گزارش عملكرد يه ساله هيات مديره به مجمع رو تو تعطيلات عيد نوشتم. سه شنبه اين هفته هيات مديره محترم دوتا فصل بهش اضافه كردن كه نتيجه اين تراوشات ذهني اينه: *خوندن تك تك نامه هايي كه تو يه سال گذشته نوشتم و درآوردن خلاصه شون*

اينا اگه جلوي چشمم نباشن امنيتشون خودبه خود تضمينهفقط كافي بود يكي از اين عزاداران واقعي حرف پول و پاداش و مساعده و وام رو جلوم بزنه. در كمترين حالت از خشونت مي فرستادمشون تمام حياط طبقه پايين رو سه بار از سر تا ته شخم بزنن.

شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۶

دلتنگی مرا تنها ماه می داند

ماهی که تو را به اشاره ساده ای با خود برد،

بی رد و نشانه.

چه خوب می دانست 

درست در یک لحظه ابری می تواند  تو را اینگونه از چشم من دورکند،

گویی که از ابتدا نبوده ای؛

یا آمده بودی که نمانی.

چه تفاوت می کند،

وقتی که نیست تمام آنچه هست که هست

؟

از تو برایم تنها صدایی مانده است که شجاعت شنیدنش را هم ندارم.

با تو

امید 

عطر گلی ارغوانی است که هر هزار سال یک بار می روید.

معجزه را باور می کنم

اگر که به خوابم بیایی.

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۶

امروز عصر جلسه توجيهي داخلي داشتيم.

 دليل جلسه هم اين بود كه هم مي خواستم از اين وضعيت بلاتكليف و ول در بيان و هم بفهمم كه آيا براي روابط عمومي برنامه اي دارن يا نه

من نگرانيمو فقط خيلي خصوصي به رئيسم گفته بودم كه "احساس مي كنم اينا بعد از اخراج مديرشون از شركت خيلي دپرس و سرد شدن". اما به جاي جواب مستقيم به من جلسه داخلي گذاشت.


قبل از رسميت جلسه بچه ها بحث رو كشوندن به ساعت شروع و خاتمه كار تو ماه رمضون. هر كسي يه تيكه مينداخت

هيات مديره هفته پيش مصوب كرده بود كه ٩ تا ٤:٤٥ باشه

دو تا پسرا مي گفتن ما كار داريم. بيشتر كارامونو صبح ها پيگيري مي كنيم. دستيار منم كه نظرش اين بود كه صبح اول وقت آدم به خيلي از كاراش ميره.

منم كه ذاتاً آدمي هستم كه هميشه كمبود وقت دارم. ترجيحم اينه كه شب هم خونه نرم كه صبح مجبور نباشم دوباره برگردم شركت.


موندن اون دوتا دخترا كه داشتن سر دير اومدن و زود رفتن چونه مي زدن و مزه مي پروندنمي گفتن ماه رمضون همه خسته و بي حالن و كسي واسه كار نمياد سراغمون. كار نيس اصلاً پس سخت نگيرين

رئيسم رو به يكيشون گفت:  "تو كه تكليفت مشخصه ولت كنن ١١ ميايي ٣-٤ هم مي ري"؛ به اون يكي هم گفت: "تو هم كه همينطوري كمبود خواب داري".

داشتم سعي مي كردم بفهمم رئيس كميسيون قير چي فرستاده رو تلگرامم كه شنيدم دومي گفت:" آخ آره اگه مي شد صبحا يه كم بيشتر خوابيد كه خيلي عالي بود". 

گفتم: ميگم نظرتون چيه اصلاً نيايين فقط سر ماه بيايين حقوقتونو بگيرين برين؟؟؟

🤔🤐

شخصاً اينطور فكر مي كنم مواجهه دائمي با انتظارات متنوع ديگران فرصت فكر كردن و مفيد بودن رو از آدم مي گيره؛ 

اين وسط پيچ و مهره هايي كه راحت نمي چرخن هم باعث ساييدگي بيشتر مي شن و وقت آدم جاي فكر كردن و راه و چاه تشخيص دادن مي ره روي داستان تعميرات و تعويض قطعات


اما رئيس هفتاد ساله جور ديگه اي فكر مي كنه

ميگه در عين اينكه بايد ياد بدي بايد ياد بگيري.


به نظرم بايد بهش بگم كه من ذاتاً سيستم آموزشيم خودآموزيه. با كسايي كه دنبال لقمه آماده ان، آبم تو يه جوي نمي ره.