پنجشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۰


چیزی اين روزها تو سرم خيلي وول مي خوره. نمي دونم
چيه؛ هيچ توضيحي، تفسيري ندارم براش. هيچ اسمي حتي. حس می‌کنم احتیاج دارم که جلوي بزرگ شدنم رو بگيرم.قدم اولش هم شايد این باشه که کاری به بزرگ
شدن و نشدن ِ دیگران نداشته باشم. بايد یادم بمونه،‌ خداوند تا روز قیامت در مورد
هیچ انسانی و هيچ پديده اي- انساني و غير انساني- قضاوت نمیکنه؛ اما ته دلم مي خواد گاهي رو به دنيا فرياد بزنم : وايسا