یکشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۵

حسادت

دیشب تو پرسه های الکی شبانه برخوردم به صحبت های امیر قاسمی و شهبال شب پره در مورد کنسرت های خواننده های داخلی ایران در اروپا و امریکا...

کاری به درست غلط حرف هاشون ندارم اصلاً
اما این حجم از بغض و حسادت رو که اسمش رو میذارن دلسوزی برای هنر نمی فهمم.

واقعاً چه سودی می بری از اینکه برگردی، بگی احسان خواجه امیری با مجوز دولت ایرانه که داره اونجا برنامه اجرا می کنه، یا روزبه بمانی با اجازه دولت ایرانه که داره شعر میده به داریوش یا سالار عقیلی خواننده وابسته به دولته... 
حالا کاش فقط همین بود... آخه اینایی هم که امریکا و اروپا زندگی می کنن، آبشون با هم تو یه جوب (ی) نمی ره که بگیم لااقل هوای همو تو غربت دارن.

آقای محترم، به جای وقت تلف کردن، ببین طرفت - چه اینوری چه اونوری - حرفی واسه گفتن داره یا نه. اگر داره بهش گوش بده، اگر هم نه که خب نه.
چه مرضی داری که بیایی ادای حق پایمال شده ها رو در بیاری و دم از هنر برای هنر و هنر سیاسی و غیرسیاسی بزنی؟؟؟

یعنی همینقدر نمی فهمی که حرفی که داری می گی کاملاً سیاسیه و از روی حسادت محض!!!

مگه تعریف *حسادت* چیه؟؟؟
*یعنی امکانی هست که دیگری داره و تو نداری و تو دلت نمی خواد دیگری اون امکان رو داشته باشه...*
حالا این امکان می تونه، حمایت باشه، می تونه منابع مالی باشه، می تونه، استعداد باشه، می تونه فضای فکری جدید باشه، می تونه هر چیزی باشه که تو نداری و نمی خوای که اون یکی داشته باشه.

کاش می شد به اینا فهموند، مشکل در عدم توانایی در گفتگوئه... یعنی همه دارن حرف می زنن، اما نه مبتنی بر دیالوگ و فهم متقابل؛ هر کی داره ساز خودشو می زنه و واسه توجیهش شعار میده.