یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۹

همه‌چیزهای عظیم و مهمی که می‌شناسیم کار عصبی‌هاست. همه‌مکتب‌ها را آن‌ها بنیان گذاشته‌اند و همه شاهکارها را آن‌ها ساخته‌اند و نه کسان دیگر.بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آن‌ها مدیون است و بخصوص آن‌ها برای ارائه این همه چیز به بشریت چقدر رنج کشیده‌اند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت می‌بریم، اما نمی‌دانیم که برای سازندگان‌شان به چه بهایی تمام شده‌اند، به قیمت چه بیخوابی‌ها، چه گریه‌ها، چه خنده‌های عصبی، چه کهیرها، چه آسم‌ها، چه صرع‌ها، و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آن‌های دیگر بدتر است

مارسل پروست
در جستجوی زمان از دست رفته

جمعه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۹

فسقلي مريض شده بود و بابا و مامان برده بودنش دكتر. بعد كه اومده بود خونه،‌اولين كاري كه كرده بود، اين بود كه موبايل بابا رو برداشته بود و از رو عكس من شمارمو گرفته بود
- سلام، هيچ معلوم هس كجايي بي معرفت؟
(صداي باباش از اون طرف اومد كه: اِ .. يعني چي؟)
- سلاااام...با مني ي ي؟
- بله الان دارم با تو حرف مي زنم. (رو به اونايي كه اونطرف بودن) لطفاً حرفاي منو گوش ندين!
- خوبي عزيزم؟
- نه مريض شدم،‌ رفتم دكتر.
- اِ... چي شدي؟
- گلوم درد مي كرد.
- خوب... دكتر چي گفت؟
- هيچي قرص داد بهم.
- همين؟ توچيكار كردي؟
- هيچي گفتم الحمد لله.
- چي ي ي؟ (خنده ام گرفت، اونم تيز... شاكي گفت) نمي فهمم.. من فقط به دكتر گفتم الحمد لله كه به من آمپول ندادي، اما اونم مثل تو خوشحال شد، منو بغل كرد، اَّه
بعد هم تقي گوشي رو گذاشت.
بچه مون اصلا اعصاب نداره. اصلا خوشش نمي اد كسي بغلش كنه.
خنده و شوخي وسط حرف جديش كه ديگه بماند

:D

چند سالي هست كه يه دوست آلماني تو اسكايپ دارم كه بازرگانه
و تو كار تجهيزات صنعت نفت
گهگاه اگر چيزي تو ايران بخواد يا آدرسي رو لازم داشته باشه، به من مي گه كه براش انجام بدم يا پيدا كنم
تو اين چند سال رابطه ما از يه حالت صرفا كاري به شكل يه دوستي مكاتبه اي در اومده، به خصوص از وقتي كه فهميد كه من يه كم الماني بلدم و دارم ادامه مي دم، سعي مي كنه كه تو زبان كمكم كنه و خودش هم دوست داره كه اينكار رو بكنه.
خودش كه اينجوري ميگه
اينا رو گفتم كه شكل اين فضاي ارتباطي مشخص بشه
هفته پيش بعد از مدت ها كه چراغ اسكايپم رو روشن كردم ديدم برام پيغام گذاشت
ديديد خود ما هم وقتي يه مدت از كسي خبري نداريم، بعد از يه مدت اولين حرفامون باهاش چقدر رسمي و كميك ميشه؟ انگار كه تازه داريم با كسي آشنا مي شيم و از قبل زياد نمي شناختيمش
خلاصه يه كم احوال پرسي كرد و ابراز اميدواري كه حالم خوب باشه و كارهام به روال باشه و از اين حرفا
بعد كه يه كم يخمون باز شد، انگار كه طاقت نياره و بايد اين سوال رو حتماً ازم بپرسه، برام نوشت:
تو مشكل كانكشن داري؟
اولش پيش خودم گفتم چي داره ميگه... ازش خواستم بيشتر توضيح بده. گفت مي دونم تو ايران مشكل كانكشن دارين. بيا از اينجا بر طرفش كن
بعد يه وب سايت برام فرستاد كه وي پي ان در اختيار كاربراي ايراني مي ذاشت، با قيمت هاي خوب البته
منو مي گي... اولش ريسه رفتم از خنده، ولي بعدش كه فكر كردم دلم يه كم به حال خودمون سوخت
كارمون به جايي رسيده كه يكي از يه فرهنگ ديگه و با يه ديد ديگه به زندگي دل نگران حفظ حريم آزادي دوستشه
و حاضره براي حفظ ارتباطش براي اون فيلتر شكن بفرسته


پ ن.:
ما بايد ديدمون رو به زندگي عوض كنيم، براش بهانه پيدا كنيم، بتونيم دليل زنده بودنمون رو ثابت كنيم،‌