شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۴

مرد جاافتاده ي مسني رو مي شناسم كه وجهه ي كاري و اجتماعي بالايي داره...
تازگي ها متوجه شدم يكي از لذت هاي زندگيش در پوستين خلق افتادن و نقل شخصيات و عيوب آدم ها پيش كسانيه كه همديگه رو از جهاتي مي شناسن و عمدتا هم دختر-پسراي جواني هستند كه دارن سعي مي كن تو اين اوضاع نابه سامان زندگيشون رو به ضرب و زور بچرخونن
در فاصله زماني دو سه سال كار به جايي رسيده كه اين دو چهره گي اش باعث بروز دلخوري، حسادت، بعضاً دشمني و بي اعتمادي و باند بازي شده.
هميشه فكر مي كردم بالارفتن سن امتيازه؛ هم براي خود آدم هم براي اطرافيانش 
اما الان فقط دارم فكر مي كنم چطور مي شه اين اوضاع شير تو شير رو درست كرد؟؟؟
به كي ميشه گفت كه دلمشغوليش "ذات آدم و فطرت"ش باشه نه سياست "اختلاف بنداز و حكومت كن"

اي كاش سنمون كه بالا ميره،عاقل بمونيم؛ وگرنه بيشعور موندن و بي شعوري كردن رو كه همه بلدن !!!