چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۷

چندوقتیه دارم فکر می کنم یه مدت خودمو گم و گور کنم برم یه گوشه ای دست کم خط تلفن و موبایل و اینترنت نداشته باشه.
اما راستش فکر یه مرخصی روزانه هم مضطربم می کنه

یحتمل به کار روزی ۱۳-۱۴ ساعت معتاد شده باشم.
بی کار که می شم
دلشوره می گیرم
بغض می کنم
خوابم می گیره
بی حوصله و زود رنج می شم

جالبه برادرم میگه بس که به این و اون در طول روز دستور می دی که اینکارو بکن و اونکارو نکن اخلاقت هم عوض شده؛ 

ولی هروقت به خودم فکر می کنم یاد اون رنگرزه تو روزی روزگاری میفتم که می خواست به مرادبیگ کار یاد بده و تا یه کاری رو شروع می کرد، می گفت: «بدش من تو بلد نیستی»

شاید سی درصد کارای من در طول روز خلاصه میشه تو کارایی که به خودم می گم، خودت انجام بدی، سه سوته تموم میشه اما بخوای توضیح بدی، یاد بدی، اصلاح کنی، روانت بهم می ریزه.

اینجوری شده که بعضیا به صبحونه و ناهار و پاساژ و دیت و عشق بازی و این چیزاشون می رسن، بعد من چشم باز می کنم می بینم ساعت هشت شبه، باید برم خونه بخوابم.