جمعه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۷

اعتماد

*
باب اسفنجی : اگه یه روز اعتمادی که به من 
داری رو بشکونم چی میشه؟
پاتریک : اعتماد به تو تصمیمیه که گرفتم، اما اثبات غلط بودنش به انتخاب خودته.
*

دختره تو دو ماه گذشته از شب عید به این طرف، چنان كابوسى برام ساخته که نگو و نپرس. کابوسی که هنوزم درست و درمون جمع نشده. 
اونوقت من چی کار کردم؟؟؟ قراردادشو بستم و بعد فرستادمش یه واحد دیگه. در تصمیمم همه جور احساسی دخالت داشت: خشم؛ بی اعتمادی؛ فریب خوردگی؛ تو گل موندگی؛ حال به هم خوردگی؛ اولش می خواستم فقط جلوی چشمم نباشه. اما بعدش خیلی چیزا رو رو دلم گرفتم که این بحران کمترین آسیب رو به کسی وارد کنه.

داستان از این قراره که ما در سال حدود ۵۵ تا جلسه کمیسیون داریم كه ممكنه با جلسه هاى فوق العاده و در مواقع خاص كه اتفاق هاى خاص ميفته، اين جلسه ها بيشتر هم بشه. اما حالا شما بگيريد همون ٥٥ تا. تقريبا به هر كميسيونى ١١ جلسه ميرسه. پس بايد ٥٥ تا گزارش يا صورتجلسه هم تهيه بشه.
جداى ١٢ تا صورتجلسه عقب افتاده كه من خودم تو عید نوشتم، ۱۰ صورتجلسه هم کلا نیست.
یا نوشته شده، فایلش نیست؛ یا ننوشته شده اصلا؛ یا فایل یکی رو یکی دیگه سیو شده که نیست؛ یا داده به یکی دیگه پیاده کنه و متن پیاده شده، اصلاح و تایید گرفته نشده؛ یا تشخیص داده حرفای تو جلسه به درد نمی خوردن تا صورتجلسه بشن، پس کلا ننوشتتشون؛
خلاصه یه داستانی برای هرکدومش داشت. 
یعنی از ۵۵ تا جلسه ۲۰ تا جلسه ای رو پیچونده ؛ (البته تا الان که من تو فایلاش جوریدم و درآوردمشون؛ هیچ بعید نیست بشه ۳۰ تا). با این عملکردش تو سال گذشته هیئت مدیره بدون اینکه بدونن دلیل واقعیش چیه، به این نتیجه رسیدن که بدنه کارشناسی ما ضعیفه و ۴ًنفر استخدام کنن که کارای کمیسیونا رو انجام بدن.
من آگهی دادم و چندتایی هم مصاحبه کردم اما از قضا باید بیان رو سر من بشینن از بس که جا نداریم.

حالا تو این اوضاع بلبشو، می شنوم می ره پشت سرم میگه: من باهاش مشکل شخصی دارم. می ره پیش رئیسم میشینه به هار هار گریه کردن.

من چه احساسی دارم الان؟؟؟
فقط دلم می خواد دهنشو با خاک پرکنم. اما چی کار می کنم؟؟؟ در واقع هیچی. هر روز بین دو طبقه و این همه آدم که میان و می رن، در رفت و آمدم و کلی حرف میشنوم و گاهی که چشم تو چشمش میشم، سعی می کنم نبینمش.
و همین.