پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۶

از بدبختیای مدیریت

چند روز پيش يكى از بچه های گوگل پلاس از داد و بى داد سوپروايزر آزمايشگاهشون نوشته بود.

قصدم توجیه اون رفتار نیس، چون منم گاهی اینکارو می کنم، مثلا امسال سه بار این اتفاق برای من افتاده...

اما امروز داشتم به یه موضوعی فکر می کردم که یاد اون نوشته بالا افتادم. داستان از اینجا شروع شد که ما داریم با یه نفر قرارداد مشاوره توسعه و آموزش و تحقیقات می بندیم که... 
راستش تو اینکه کارشو بلده حرفی ندارم، اما حرف بزن و حرف ببره... شیوه رفتارش اینه که طرفش خودشو که درست تخلیه اطلاعاتی کرد، یهو از همون ناحیه از نظر شخصیتی و جایگاه منهدمش می کنه؛ این بلا رو هم بیشتر سر دخترا میاره.
منم اصولا تو کار دختر نیستم. 
همینه که با مردا کمترین مسئله و حاشیه رو دارم اما با دخترا تا دلتون بخواد...

من دیروز پایین بودم؛ بعد از تموم شدن جلسه اش اومد پایین و بی مقدمه برگشت گفت:
« این دخترا برگشتن گفتن بیا برات زن پیدا کردیم؛ منم بهشون گفتم یا نباید پای اون ورقه رو امضا کنین یا وفادار بمونین و فیلان...اینا اسمش اینه که ازدواج کردن ولی چشماشون دنبال جنس مذکره... من بهشون گفتم خود من ده سال پای زنم موندم... با اینکه جدا شدم اما آدم حتی نباید تو حرف و رفتار هم به طرفش خیانت کنه...»
خلاصه کلی از اینجور حرفا.

فقط بهش گفتم: شما خودتون نباید وارد این بحثا بشید... من قبلا هم بهتون گفته بودم رفتارتونو عوض کنید

این داستان تموم شد و مام رفتیم سر بحث قرارداد و برنامه ریزی و این چیزا...

دیشب تو خواب دقیقا همه این داستان و حرفا دائم تو سرم تکرار می شد... طوری که خودمم اونجا بودم... 
تا صبح خوابشو می دیدم.

امروز از یکی از دخترا و یکی از پسرا پرسیدم داستان چی بوده... راستش انتظار داشتم بگن یارو حرف رو از خودش درآورده که یه بهانه درست و حسابی بدن دستم و منم از اساس بزنم زیر ریشه و قرارداد و کاسه و کوزه اش... 
اما وقتی داستان رو تایید کردن... فقط گفتم دیگه نشنوم وارد این بحثا با غریبه ها بشین. من به اندازه کافی حرف می شنوم... کاری نکنین که جواب نداشته باشم بدم.

اینا رو گفتم که به اینجا برسم... بعضی وقتا تو قضاوتامون فقط خودمونو و احساس خودمونو از ماجرا تعریف می کنیم... اما از این ور داستان وقتی مسئولیت یه جمعی رو داریم، جدای کار و عملکردشون خواسته - ناخواسته وارد مسائل اخلاقی و تربیتیشون هم میشیم. که ای کاش همه چیز توی کار محدود می شد به مسائل کاری... وقتی وارد ارتباطات آدما می شیم و راهی برای کنترلش نداریم، فرسایش واقعی همونجا رخ می ده.
سر حرفایی که از اطراف می شنویم نه صرف کار.