جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۹۶

چقدر بی تابانه برای یک شعر عاشقانه از تو منتظر مانده ام.
گاهی آخرین جمله ات را که به خاطر می آورم به خودم می گویم، می آید. 
قول داد که می آید.

می دانی؟؟؟
برای جنگیدن کمی پیر شده ام؛
برای انتظار کمی خسته؛
و برای عاشق شدن کمی عاقل.

سمت تو کمی به جنوب که می چرخم به خودم می گویم اگر می خواست می ماند.
سمت خودم به شمال که بر می گردم، به خودم می گویم، حتی اگر تو بروی، دیگر منتظرت نیست.

شریف!
دلتنگم.
بیا!
حتی اگر برای لحظه ای از خوابم بگذری، بیا!