دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۶

مرحمت فرموده ما را ول كنيد!

بهش گفتم چيزي در مورد شما منو نگران مي كنه.
گفت: چي؟ تو مي توني در مورد من تا حد تخطئه (!) پيش بري.
براش نوشتم: شما خيلي از آدما و مديراي صنف رو مي شناسيد. به كار بردن اين عبارت كه "فلاني تعطيله" درون يه مجموعه اونم وقتي كه مي دونيم اينا تكه هاي لِگُو هاي ما هستن و بايد ازشون استفاده كنيم يا به جايي برسن كه اصلاح بشن كه بتونيم باهاشون كار كنيم، كار درستي نيست. 

يه كم صبر كرد و بعد نوشت: من اصولاً با كسي راحت نباشم، نمي تونم باهاش كار كنم. از بيرون مجموعه با صراحت ازشون انتقاد مي كنم، اما مي دونم داخل مجموعه بايد تعامل كرد. به نظرم اين حرف زدن من و تو در حد تمركز روي آينده يا بلند بلند فكر كردنه. نه عوارضي داره و نه نتيجه اي. ولي به هرحال به حرفات فكر مي كنم.

پ ن.:
از اينكه مجبور شدم رك و بي پرده حرفمو بگم، پشيمون شدم. يه جورايي براي نيمساعتي قلبم درد مي كرد و تمركزم به هم ريخته بود... احتمال اينو مي دادم كه اگه ظرف يه مدت كوتاه تصميم بگيرن بيارنش بالا سرمون، با اين حرفاي درشتي كه بارش كردم (اينكه بهش گفتم اگه فقط فكر منفعت خودت باشي به درد دبيركلي نمي خوري)، چه بايد بكنم... 
انقد خراب بودم كه حتي تمام نوشته هاي اين چند روزه مون رو پاك كردم كه جلوي چشمم هم نباشه هي برم از سر نو بخونمشون.
بعد يادم اومد كه رئيس بزرگ خيلي سربسته بهم هشدار داده بود: "شما خودتو درگير ايشون نكن. به اندازه كافي مشغله داري"
اما از اونجايي كه من اصولاً مرض دارم و در مقابل هر حركت جديد و نويي دست و پام شل مي شه و باز از اونجايي كه اصلاً تحمل ندارم تا آدما خودشونو واسم رو كنن، پس دستمو انقد فشار مي دم رو نقاط حساسشون كه اون روي خودشونو نشون بدن، يه حركتي كردم كه طرف ظرف ٤ روز گارد بگيره و الان منتظرم ضربه شو بزنه.

الان ولي راستش خوشحالم. چون يا احتمالاً فكر مي كنه، اينم يه اسگوليه مثل بقيه و در حد تجربيات و دانسته هاي من نيست يا نه، مي دونه كه بلند بلند فكر كردن به شرطي مناسب و كارآمده كه هدف دو نفر تبادل مطالبي باشه كه به صورت مشترك ذهنشونو درگير كرده. 
در هر دو حالت اميدوارم دست از سر من يكيِ گرفتار برداره و بره يه جاي ديگه چتر وا كنه.