دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۶

هنوز هم سحرگاه منتظرم كه صدايم كند؛
هنوز هم؛
هنوز هم همان عطر سحرگاه پاييزي و دلشوره قديميِ بي دليل هست
هنوز هم اضطراب براي چه گفتن و انتظار چه شنيدن هست
اما بيدار كه مي شوم ...

اما هيچ.
جايي براي حرف ديگري نمانده جز
عطر صبح جمعه و
خاطره چشماني كه به تمام سرگرداني هاي من به مي خنديدند...