آتیکوس: چیزایی هست که هنوز اونقدر بزرگ نشدی تا بفهمیشون. شایعاتی توی شهر هست که من نباید خیلی برای دفاع از این مرد تلاش کنم.
اسکات: اگه نباید ازش دفاع کنی، پس چرا این کارو میکنی؟
آتیکوس: به چندین دلیل. مهمترینش اینکه، اگه این کارو نکنم، دیگه نمیتونم سرم رو توی شهر بالا بگیرم. حتی دیگه نمیتونم به تو و جِم بگم حق ندارید چهکار بکنید! تو چیزای زشتی راجع به من توی مدرسه خواهی شنید. ولی ازت میخوام یه قول بهم بدی که بخاطر این موضوع کتککاری نکنی، حالا هر چی هم که بهت بگن!
***
آتیکوس: زمانی رو که پدرم بهم یه تفنگ داد یادم مییاد. بهم گفت نباید باهاش چیزی تو خونه رو هدف بگیرم، فکر کنم چون اونموقع تو حیاط پشتی به قوطیهای حلبی شلیک کردهبودم، اما گفت بالاخره یه روز بهم اجازه میده به پرندهها شلیک کنم و هرچی که بخوام، میتونم زاغ کبود بزنم، اما یادم باشه که کشتن مرغ مقلد یه گناهه!
جِم: چرا؟
آتیکوس: خب، گمان کنم چون مرغ مقلد تنها کاری که میکنه، آوازخونیه که ما لذت ببریم. اونا محصولات مزارع مردم رو نمیخورن. توی کرتهای ذرت آشیانه نمیسازن. کاری نمیکنن، جز اینکه با تمام قلبشون برامون آواز بخونن