دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۶

خیلی وقته که چندان از نوشتن لذت نمی برم. نوشتن در واقع شده بخشی از کارم.

ساعت ها و ساعت ها می شنوم و ساعت ها و ساعت ها می نویسم، اما توش حس نیس. بخشی از من توش نیست. من بخشی از دنیای آدم هایی رو می نویسم که از آدم ها چیزی نمی فهمن ... حداقل نشون نمی دن که می فهمن.

بهتره با خودم صادق باشم: از بودن کنارشون لذت نمی برم، چون به سادگی دروغ می گن... نقشه می کشن...بازی می کنن... حیله می سازن... تبانی می کنن...

وقتی کنارشونم، فرق بین راست و دروغشونو تشخیص نمی دم؛ فقط وقتی می فهمم، چه اتفاقی بینشون افتاده که اون اتفاق افتاده و دارن برای هم تعریفش می کنن.و من وقتی می فهمم که چی شده که تکه های پازل حرف ها و کارهاشونو از تو کلماتشون می کشم بیرون.