شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۶

گاهی دلم می خواد یه جوری بشه که از خواب بیدار بشم و یه نفس عمیقی بکشم 

و به خودم بگم چه خوب بود که همه اش یه خواب بود.

خوابیدن تو و بیدار نشدنت

یه کابوس یهویی و مسخره بود

یه ترس ته ذهنم که همیشه از احتمال نداشتنت بهم دست می داد

اما 

خیلی بیشتر هراس برم میداره، وقتی که متوجه می شم، همه اش واقعیتی بوده که اتفاق افتاده 

و هر بار هم که تو ذهنم تکرار میشه، دوباره و دوباره هم اتفاق میفته.

بعد حتی نمی دونم از چه کسی باید بپرسم که چرا من؟؟؟ چرای برای من باید این اتفاق بیفته؟؟؟