امروز يكي از مديرا كه دو هفته پيش يه گندي زده بود تو همايش، مورد اعتراض شديداللحن بقيه اعضاي كميسيون قرار گرفت؛ بعد رئيس من طبق معمول كه مي خواد كدخداي داستان باشه، از لحاظ سرپوشي جاي همه مون عذرخواهي تمام قد پرتاب كرد و قبل از هر بحث اضافه اي گفت حق باشماست و ديكته ننوشته است كه غلط نداره و از اين حرفا...
بعد جلسه تو اتاق داشت از خودش تعريف مي كرد كه ديدي ناچار شدم چطوري گندشو جمع كنم؟؟؟
برگشتم بهش گفتم: شمام مثل من كه شدم مادربزرگ اينا( اشاره به بچه هاي دفتر) شدين پدربزرگ اينا؟؟؟ نگفتم براي خراب كاري يكي ديگه عذرخواهي نكنين؟؟؟
يك نگاه معناداري بيفكند و فرمود: پاشو برو به خونه زندگيت برس تا فردا. 😏
پ ن.:
بچه كه بوديم خرابكاري كه مي كرديم، مامانم مي گفت، بريم خونه با هم صحبت مي كنيم.(همون به حسابت مي رسم خودمون)😕😶