چند وقت پيش يكي از مديرا زنگ زد بهم، بعد وسط حرفاش گفت، تو رو خدا از اين به بعد خودت بيا تو جلسه هاي كميسيون ها.
گفتم: چرا؟
گفت: هاله نورت مردا رو گرفته بود، كمتر چرت و پرت مي گفتن.
حالا اينو داشته باشين، ديروز صبح هنوز چشم صبح وا نشده بود، ديدم يكي يكي دارن ميان تو اتاق جلسات. خودشون با هم قرار گذاشته بودن به ما هم نگفته بودن چند نفرن.
راستش منم از چهارشنبه داغون و خاك شير، فقط كافي بود يكي بهم يه چيزي بگه پهنش كنم رو درخت وسط حياط. تو اين اوضا، رئيسم صدام كرد گفت من يه جلسه ديگه دارم برو تو سالن جلسات.
وارد اتاق كه شدم ديدم به به! چه بچه هاي ناز و مودبي!!! همه ساكت نشسته بودن و داشتن همو نگاه مي كردن و لبخند مي زدن و بيسكوييت و چاييشونو مي خوردن.
يكشون بالاخره اون وسط روش شد و بهم گفت، جلسه خاصي نداريم كه صورتجلسه بشه؛ شما تشريف ببرين به كاراي ديگه تون برسيد.
منم از خدا خواسته، دويدم بيرون. در اتاق رو كه بستم، يهو افتادن به جون هم در حد بيب!!!
دو ساعت بعدش واسه يه كار ديگه رفتم تو اتاق رئيس داشتم يادداشت هامو از رو ميزش جمع مي كردم، يهو ديدم در وا شد و چند تا از همونا اومدن تو. يكيشون برگشت گفت آقا ببخشيد صبح بي ادبي كرديم ولي چاره اي نبود !!! ها ها ها ...
😱🤔
بي ادبي؟؟؟
آخي آخي
فقط از خجالت خوار مادر هم در نيومدن
😑