دوشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۵

و باز داستان شیرین اپل آیدی


راستش خودمم نمی دونم چرا میونه ام با پسرا انقدر خوبه 

برعکسش هم هست. روانم از کارای دخترا می ریزه بهم


یه دو سه ماهی بود داشتم رو مخش کار می کردم که بره اپل بگیره و از دست این اچ تی سی قدیمیش خلاص بشه.

کُلی کل کل و مسخره بازی داشتیم تا امروز... همیشه دستم می انداخت که قیافه شما اپلیا وقتی صدا زنگ یکیتون بلند می شه تماشاییه ... به حساب خودش ادامونم با جزئیات درمی آورد.


امروز از صبح یه عالم با هم حرف زده بودیم و حتی واسه ماموریت فرداش هم کلی باهاش صحبت کردم. ولی آخر وقت داخلیمو گرفت و بهم گفت می تونی اپل آیدیمو بسازی؟


از خوشحالی جیغ زدمیعنی شاید امروز هیچی نمی تونست انقدر خوشحالم کنه

نمی دونم واقعاً این موضوع ارزش این همه خوشحالی رو داره حتی یا نه ولی من همینطوری الکی خوشحالم

بهش گفتم خوب چرا از صبح بهم نگفتی؟

گفت: نمی خواستم جلوی این دخترا بگم.

:/

یعنی من چیم احتمالاً ؟؟؟ پسر که نیستم؛ لابد منو جزو باکتری های تک سلولی بی هوازی حساب کرده