پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۵

نامه يازدهم


گاهی با خودم فکر می کنم، در میان این همه بهم ریختگی، این همه صدا، این همه مساله که باید بی راه حل نمانند، حتی یک نگاه گذرا هم نیست که مرا به خود جذب کند. 
گاهی از خودم می پرسم، عجیب نیست که میان این همه شلوغی بی اختیار به دنبال تو می گردم، در حالیکه می دانم که نیستی؛

یادت هست یکبار برایت نوشتم:
*لطفاً کمی دور تر بایست! هر وقت که با من مهربان تر می شوی، هر وقت که رویاهایت را برایم تصویر می کنی، هر وقت که از آینده برایم می گویی، بیشتر دلم تنگ می شود*

یادت هست؟

حالا فقط به خودم می گویم، چه تفاوتی کرد با آن روزها، وقتی که هنوز هم دلتنگی.

#نامه_ها