دوشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۵

كشك

تو ايستگاه تاكسي داشت باهام حرف مي زد يهو نگاهش كردم ديدم اشك تو چشماش حلقه زد و همينطوري گوله - گوله اومد پايين.
بهم گفت: تو كه مي دوني از بعد نمايشگاه يه كلمه هم باهاش حرف نزدم اما انقدر بي شعوره كه با اين غرور و خودخواهيش كاري مي كنه كه از كار بيكارش كنن. يكي نيس بهش بگه سرتو بنداز پايين و كارتو بكن الاغ.
گفتم: خب به تو چه؟ مگه تو وكيل و وصيشي؟؟؟ (نگام كرد، ادامه دادم) بذار رو راست بهت بگم؛ تو دو راه بيشتر نداري؛ يا خودتو آزار بدي واسه كسي كه هنوز بعد چند سال آشنايي در مورد تو يه تصميم محكم و مطمئن نگرفته، يا همينطور كه تا الان پيشرفتي بري جلو و برات مهم هم نباشه كه رفتاراش چه عواقبي داره و خودتو درگير مسائلش نكني.
گفت: مي دوني تنها كاري كه تو زندگيش كرده اينه كه آدمايي رو كه بهش نزديكن با حرفا و رفتاراش برنجونه.
گفتم: اين آدم همينه؛ چي كار مي توني بكني؟
گفت: من به خاطر اين آشغال نمي تونم در مورد آينده ام تصميم بگيرم و بايد از هر كسي هم حرف بشنوم.
گفتم: اشتباه مي كني؛ تصميم بگير!!!! بزن تو دهن هر كسي هم كه حرف مفت مي زنه؛ گور باباي بقيه؛ لازم نيس در مورد احساست به كسي جواب بدي؛ تو اگه به مزخرف ترين آدم دنيا هم احساسي داشته باشي، اون احساس از نظر من قابل احترامه و هيچ چيز از شخصيت تو كم نمي كنه، چون دل آدما و اون چيزي كه توشه، براي من، شخصاً، ارزشمنده؛  اگر هم  با عقلت هم تصميم بگيري كه كسي كه تو زندگيت اومده، برات مناسب نيست، بازم قابل احترامه. پس بريز بيرون حرف مردمو. 
خودتو از اين برزخ در بيار. 
به خودت بفهمون وظيفه نداري به زور به كسي كمك كني كه كمك تو و بودن تو رو كنارش با ارزش نمي دونه.

سوار تاكسي كه شدم داشتم فكر مي كردم آدم فقط به كسي كه دوست داره، بارها و بارها و بارها فرصت ميده. اين حرفام همه اش كشكه.
😑