چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۵

مهندس صبح منو دیده میگه امروز یه کاری کردی صورتت عوض شده... ابروهاتو دست زدی؟؟؟ صورتت بازشده.
خندیدم. 
گفت: خوشحالم که می بینم حال و هوات عوض شده. چند روزه کاملاً عوض شدی. خیلی خوبه از حال و هوای گذشته بیرون اومدی.
گفتم: گذشته هست با این تفاوت که پذیرفتم که زندگی همینه؛ ولی چند روزه داره اتفاق های خوب میفته. 
گفت: چی؟ خبریه؟ کسی پیدا شده؟
گفتم: نه از اون لحاظ... یه پیشنهاد ضمنی دارم از یه موسسه فرهنگی که تو کار انتشار کتاب صوتیه. قراره من یا مثل منی کتاب هایی که قراره فایل صوتی بشن، بخونیم و تلخیص کنیم و نقش هاشو در بیاریم.
گفت: تو مگه وقت این کارا رو هم داری؟
گفتم: حتی اگه نتونم، چنین پیشنهادی حالمو خوب می کنه... با رشته تحصیلی و علاقه ام مرتبطه و همین خوشحالم می کنه. 

تو این دنیا کوچکترین چیزها ممکنه شادی های بزرگ برامون داشته باشه...
همینکه تو رو به خاطر چیزی که هستی دوست دارن و می خوان، همین عالیه.