چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۵

دلتنگي

*کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود*
*چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود*
______________
______________

گاهي وقتا دم سحر يا نزديك غروب دلم يهو تنگش ميشه؛
اون وقتا تو همين زمان ها انگار بيشتر از هر وقت ديگه به هم نزديك مي شديم. 
نمي دونم چه حسي بود ولي وقتي نماز مي خوند، دوست داشتم تماشاش كنم.
بعدها كه فاصله مون بيشتر از گذشته شد، گاهي دم سحر تو جاده براي نماز صبح توقف مي كرد بعد عكس هاي امام زاده اي رو كه نمي دونم اسمش چي بود برام مي فرستاد يا حتي صداي اذانشو يا حتي فيلمشو...
شده بود حتي عصر واسه كاري بهش زنگ مي زدم، بعد براي اينكه بهم بگه چي كار داره مي كنه و ناراحت نشم كه جوابمو نداده، گوشيشو روشن مي ذاشت و صداي نماز خوندنشو گوش ميدادم.

بعضي وقتا كه دير ميام خونه و از كنار مسجدي رد ميشم و داره اذان مي گه، دلم هواي اون روزا رو مي كنه. 

داشتم فكر مي كردم، گاهي وقتي كسي كسي رو دوست داره، با همه تفاوت هاش دوست داره. اونوقته كه تفاوت ها فاصله ايجاد نمي كنن؛ اونوقته كه همون تفاوت ها جزئي از خاطرات دوست داشتني آدم ميشن.

پ ن.:
افشین یدالهی