سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۵

هر دارو که علاج بود
در خانه داشتم
اما تنم در باد
به تماشای غزل های آخر می رفت 
امروز را بی تو خفتم
فردا که خاک را به باد بسپارند
تو را یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم؟

احمدرضا احمدی
----------------------------------

شوهرخواهرش عصري زنگ زد بهم. گفت معدني كه پارسال داشت روش كار مي كرد به بهره برداري رسيده. گفت مي خواستم كمك كني براش مشتري پيدا كنيم.
محترمانه قبول نكردم.
نمي تونم.

پارسال موقعي كه رفتم كرمان، از برادرش قول گرفتم كه كار ناتمومشو تموم كنه و حالا انفجار معدن انجام شده و كارگرا دارن توش كار مي كنن.

چقدر دق خورد سر اين معدن
چقدر خون جگر خورد سر حقوق كارگرا
چي شد آخرش؟؟؟

*همه چيز بر سر مدار آمد با عالمي خاطره بي قرار*

جلوي خودمو گرفتم كه بغضم نشكنه... گفتم خيلي خوشحالم كردين كه بهم گفتين. همه آرزوش اين بود كه اين كار راه بيفته. طفلي قسمتش نبود به چشم خودش ببينه.
🙄😑