پنجشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۵

خودخواهي

يكي نوشته بود:
تو وقتی از عشق حرف میزنی چه قدر دلنشین تر میشی

نوشتم:
در واقع نوشتن من يه جور ارضاي خودخواهيه.
راستش فكر مي كنم خيلي از ماها ارزش اون چيزايي رو كه داريم نمي دونيم. سركشي مي كنيم و بالقوه موجودات خودخواه و زورگويي هستيم. حتي وقتي فكر مي كنيم كه عاشقيم، طرف رو واسه دل خودمون ... حال خوب خودمون... رابطه خاص خودمون باهاش مي خوايم نه اون چيزي كه واقعاً بوده و هست.
اما وقتي از دستشون مي ديم يه حفره بزرگ تو دلمون باز ميشه و مي فهميم كه جاش براي هميشه درد مي كنه.
به قدمت تاريخ، سالهاست از اين جوراتفاق ها ميفته و هميشه كسي فكر نمي كنه كه براي خودشم ممكنه كه پيش بياد.
من تو صورت آدماي اطرافش مي خوندم كه باور نمي كردن اين آدم عاشق هم بوده. و اين يعني كه چقدر نمي شناختنش.

اگه گاه و بي گاه ازش مي گم، چون منم نمي شناختمش. فقط الان كه نيست، دلتنگيش برام مونده. در واقع هيچي ازش ندارم جز چند تا عكس و يكي دو خط آواز و يك عالم خيابون كه هر روز ازشون عبور مي كنم و خاطراتشو به يادم ميارن ...

و وقتي دلتنگي يعني چيزي رو مي خواستي كه ديگه نداريش و اين همون خوددخواهيه.