روزگارِ بي چرا و چگونه
يعني
رَدِ پرسه هايِ شبانه من
يعني
طعمِ پريشاني هاي ناتمامِ تو؛
چه ساده
در انتهايِ جاده،
اين حجم ِ سكوتِ گلوگير
بهانه تمامِ باران هاي نباريده ما شد؛
و اين پايان بنديِ داستانِ من و تو بود.
به آسمان نگاه كن!
از دور دست، ابرِ خاكستري و سنگيني مي آيد
شايد يكي از هزاراني باشد كه برايِ باريدن دليلِ محكمي دارد.