پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۵

انجماد

با اينكه از دسته جانداران متولد تابستان هستم، اما سرما به طرز اسف بار( حتي رقت بار)ي در وجود من نهادينه شده؛ يعني در حد جوك و ضرب المثل در سطح جوامع كوچك و متوسط و البته خانواده.
اينطوري بگم كه دماي هواي ٣٥ درجه تابستاني براي من دماي ايده آليه و فكر مي كنم، زماني كه اون لك لك ها داشتن منو به اين دنيا مي آوردن، چند جفت جوراب پشمي هم تو قنداقم گذاشته بودن واسه روز مبادا.

پس حالا مي تونيد تصور كنيد كه تحت هيچ عنواني سراغ يخ و آب يخ و شربت هاي يخ دار و يخچالي نمي رم و اگه مثلا از سَرِ هوس و اتفاق، بستني بخورم، در يك لحظه شبيه كارتون تام و جري به حالت انجماد سريع و چيليك-چيليك دندون ها مي رسم  و در بعضي مواقع حساس هم كارم به بيرون كشيدن كاپشن و سوئيشرت و جوراب ساق دار و اينام مي كشه.

حالا اين شرح حال داغونو داشته باشيد؛

ديروز بعد بوقي براي اينكه يادم بمونه چيزي هم به اسم مرخصي ساعتي در مناسبات اداري ما وجود داره و مي شه ازش استفاده كرد حتي، نيمساعتي زودتر اومدم خونه؛
بعد چون همونطور كه قبلاً براتون گفته بودم، سر داستان مجمع ساليانه و رو كم كني هاي مديريتي دفترمون دشارژ هم شده بودم، بدون عوض كردن لباس هام به طرز مفلوكانه و حيووني طوري همونجا جلوي در اتاقم روي زمين ولو شدم. 
تو اين مواقع اتفاقي كه ميفته اينه كه در حد جسد بي حركتم، اما انگار فركانس صداها تغيير مي كنه يا چي، گوشم به كوچكترين صدايي حتي پچ پچه، نفس يا حركت هر چيزي حساس مي شه و بلندتر از اوني كه هست مي شنوه.
بين خواب و بيداري شنيدم كه آقاي بابا گفت:

"اين كه سردشه پتو انداخته روش، بيرونم داره باد مياد، بذار اين كولر يه كم نفس بكشه بدبخت"

هيچي ديگه
كولر بدبخت!!!🤐😶
بيچاره بقيه كه به پاي من مي سوزن و مي سازن

😓
#من-كولر-بابام