جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۴

زندگي جنگ قفس با دريچه باز است


بعضي آدما هستند كه استعداد عجيبي تو سوژه شدن دارن؛
يعني ذاتاً اينطورين.
انقدر رفتارهاي خارج از نُرم و سوال برانگيز درونشون زياده، كه بچه هاشون هم با وجود مواجهه با خانواده هاي ديگه تا مدت هاي مديدي شوك مي شن كه "مگه ميشه جور ديگه  و بدون جار و جنجال هم بود".

اين جور آدم ها اكثراً موجوداتي بسته و بدون مناعت طبع و پُر از " تو و من"ي هستند.
مشكل اينجاست كه هر چه هم سنشون بالا ميره، در خود مچاله تر و تنهاتر هم ميشن. 

تصويرهايي كه بعد از مُردن اين آدم ها تو مراسم دفن و ختمشون كه مي بينيم،- مخصوصاً از بچه ها و نزديكانشون- تصاويري بسيار عجيب تر از چيزيه كه تو زندگيشون - گاه و بي گاه- شاهد اونا هستيم.

كافيه يه گوشه بنشيني و تماشاشون كني. رسماً توي اون فاصله زماني اجباري روان پريش مي شي.
اونوقت، وقتي بر مي گردي تو اتاقت و بين كتاب ها و نوشته ها و دنياي خودت، اولين چيزي كه به زبون مياري اينه كه: "آخيش، تموم شد".

گوته در جايي گفته: "هرچه نور بيشتر سايه ها عميق تر"! 
شخصاً ترجيح مي دم توي نور باشم تا شاهد سايه هاي كسي.