جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۹۴

آدمهاي زموناي قديمو نديدم، اما آدماي زمونه ي ما خیلی عجیبن. گاهي وقتي كه فكر مي كنم، منم جزئي از همينام، دلم مي گيره. 
آدماي اين زمونه به ندرت دلتنگ هم مي شن... اما وقتي هم كه دلتنگ مي شن، به قول نيچه* اگه بخواي برعكس اونا رفتار كني، خودت تبديل يه بيمار و يه جزء ناهنجار مي شي. 

اينطوري بگم: آدما يا احساسشون رو به ديگران نشون ميدن و يا نميدن. در هر صورت يه برچسبي مي خورن كه تا ابد رو دل آدم مي مونه. اگه نشون بدي، مهر طلب و حريصي، اگه نشون ندي، سرد و بي احساسي .
بدي قضيه اينه كه وقتي كسي پيدا مي شه و تو احساست رو بهش نشون مي دي، ازت دور ميشه. به همين سادگي و دشواري. بدتر اينكه وقتي اينو هم بهش مي گي، به شدت انكار ميشه، طوري كه خودت قانع مي شي كه اشتباهه و برداشت تو غلط بوده .

آدماي اين زمونه سراغتو که میگیرن برای اینه که از زنده بودن و مرده بودنت خبردار بشن.  تماشای زندگي يا مردگی تو...
فقط واسه همينه كه سراغت ميان. تازه وقتي كه خبري ازت نيست، مي فهمن كه نيستي و سركي كه مي شن واسه فقط مطمئن شدن از چگونگي وضعيت توئه. 

روابط اجتماعی ما خود تئاتره. 
تو اين زمونه آدما با عاشقن یا معشوق يا هر دو... اما فقط براي خودشون... فقط تو ذهن خودشون. به ندرت پيش مياد كه كسي هزينه كنه يا هزينه بده.
آدمهاي اين زمونه خیلی عجیبن. میخوان مفت و مجانی تو رو ببینن. 


* فریدریش نیچه: در یک جامعه بیمار، سالمها بیمار محسوب میشوند.