جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۹۴

گاهي اوقات مشكلات زن و شوهرها و دادگاه هاي خانواده رو كه مي خونم پيش خودم مي گم اينا روشون ميشه سر چنين مساله هايي برن دادگاه و درخواست طلاق بدن؟؟؟؟
واقعا نخوردن يا نپختن غذاي روزانه خانگي مثلاً دليل محكمه پسنديه؟؟؟
واقعاً داريم به كجا مي رسيم؟؟؟

به زندگي خودم كه فكر مي كنم سرمو بالا مي گيرم
خدا رو شكر مي كنم به خاطر احساس دوست داشتن و توانايي و دركي كه بهمون داد
و اينكه حتي حالا هم كه نيست حس نمي كنم وجودش جداي از وجودمه
حالا كه فكر مي كنم تازه مي فهمم وقتي مي گفت" من ديگه از خط و خال و لب" گذشتم چه معني مي ده و اينكه چطور ممكنه آدما هزارها كيلومتر باهم فاصله داشته باشن اما طوري از بودن با هم لذت ببرن كه آدمايي از جنس اونايي كه گفتم و مسائلشون، چقدر پيش پا افتاده به نظر ميان.