سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۴

پيش از اين ساعت ها و ساعت ها نوشته ام و ديگر نوشتنم نمي آيد
انگار چيزي درونم قهر كرده با من
قبلاً ها سعي مي كردم بنويسم كه سبك بشوم 
كه ذهنم آرام بگيرد
كه قطعه هاي آشفته خواب هايم را به هم وصل كنم
اما حالا فقط سكوت برايم مانده
بهاي سختي داده ام براي فهميدن اينكه به هر كسي تنها به قدر لياقتش بايد فرصت داد
انقدر بهاي اين فهميدن سنگين بود كه حالا تحقيقاً ورشكسته ام...
درست شبيه يك ليوان چاي يخ كرده و بي طعم