پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۴

مرزهاي اخلاقي يا "ابرهاي آسمان هر سرزميني شبيه مردمان همان سرزمين مي بارند"


اين روزا روزاي خوبي نيست 
خوب و بد هر چيزي نسبيه اما اين روزا بيشتر از حس ديگه اي غمگينم و پر از افسوس
روزهاييه كه همه بلاتكليفند و تا جايي كه مي تونند ته قصه ها و ماجراهاشونو باز مي ذارن.
راستي اسم چيو ميشه گذاشت "اخلاق"، وقتي هر كسي به ميل خودش خطشو جا به جا مي كنه و پرچمش رو جايي مي كوبه كه نفع شخصي و ماليش بهش مجوز مي ده؟؟؟!!!

به واسطه كارم آدمايي رو مي شناسم كه هر روز يه رنگن... 
يه روز كراوات مد ميشه، كراواتي  ميشن؛
يه روز ته ريش، ته ريشي مي شن... 
يه روز ميرن با پاپانوئل عكس ميندازن
يه روز سر از جمكران در ميارن
يه روز واسه آدم مجسمه بودا از چين ميارن
يه روز سر از مسلك شينتوي ژاپني ها در ميارن
يه روزايي هم مثل الان كه ماه رمضونه، عصر به عصر قرارهاي افطاري و شامشونو واسه هم مسيج مي كنن

اينا همونايي هستند كه تمام انرژيشنو مي ذارن و مي گردن تو دور و بر خودشون به ياركشي كه ورم عقده تاييدشَوَندگيشون بخوابه، اما يه لحظه سرك كشيدن تو جناح مقابل رو از دست نمي دن... همه اش دنبال فرصت هستن كه يه آتوي تُپل از اونوريا پيدا كنن...

اين روزا گله زياد مي شنوم از دور و ورم...گله هاي آميخته با بغض و حسرت، اكثراً از روي كينه و حسادت ذاتي، گاهي با نااميدي، گاهي هم از روي فلاكت 
...
شنيدن اينجور حرفا راحت نيست چه برسه به گوش دادنشون
...
طرف با ٢٠٦ اومده با لكسوس رفته... طرف رشوه داده به فلاني كه فلان كارش راه بيفته... طرف اگه آدم حسابي بود كه  زن طلاق نمياد... طرف فلان جاييه، اونجايي ها كه ديگه تكليفشون معلومه... طرف تنهاس، معلوم نيست داره چي كار مي كنه كه توپ تكونش نميده...طرف دله دزده و يه مشت مثه خودشو دورش جمع كرده...
طرف...
طرف...
طرف...

گاهي دلم مي خواد داد بزنم بسه ديگه، چرا به من مي گين اين حرفا رو؟؟؟؟
اما هيچ كاري نمي كنم، جز سكوت

امروز تعطيليم بود خير سرم؛ يكي زنگ زد به درد دل... گله... نمي دونم... ديگه دنيا به آخر رسيده لابد كه من شدم سنگ صبور اينا

مي گفت يكي از همين جمع هاي ياركشي شده رفتن يه جاي ديگه، دور هم جمع شدن و بعد مثله اين نشست هاي خونه تيمي ها، تصميم گرفتن و يكي رو مامور كردن كه حكم رو ابلاغ كنه... 
مي گفت از صبح هي گوشيش زنگ مي خورده و جواب نمي داده... آخر سر تكست دادن  بهش كه :
"فلاني ما تو فلان جلسه تصميم گرفتيم كه تو از انتخابات انصراف بدي چون راي ما ميشكنه..."
مي گفت باز يكي ديگه شون تكست داده "فلاني زنگ زدم امشب فلان جا واسه افطاري دعوتت كنم..."

دو راه بيشتر نداشت و هر دو راه تبعاتي داشت... اما هدف هر دو نوع اين تبعات فقط شخصيتش بود...
گفتم مي خواي چي كار كني؟ گفت الان وقت سكوت كردنه...

هيچ اسمي نميشه رو اين  رفتار گذاشت....زشتيش انقدر توچشمه كه فك آدم مي چسبه به زمين.
فكر مي كنم چنين رفتارايي فقط از يه عده بي ريشه ي حريص سر مي زنه... كار از بي شعوري گذشته.
از طرفي هم به شكل ايده آليستي كلاسيكي فكر مي كنم مرد سياسي فحش خورش بايد ملس باشه و پاي فكرش بايسته و جا نزنه

اما متاسفم ...
متاسفم كه دارم تو چنين جوي نفس مي كشم...جوي كه نفع شخصي، شرافت حرفه اي رو توجيه مي كنه.

اين تنها يه نمونه ي داغ داغش بود كه نوشتم... داشت خفه ام مي كرد... بايد مي ريختمش بيرون وگرنه از زور سكسكه كارم به بيمارستان مي كشيد

گاهي فكر مي كنم دقيقا همينجاست كه بايد مارادونا رو ول كرد و غضنفر رو چسبيد...
اما فقط خدا مي دونه كي مرد اين كاره!!!